سیسلغتنامه دهخداسیس . (اِخ ) قصبه ٔ مرکز دهستان سیس بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 3269 تن سکنه . آب آن ازچشمه . محصول آنجا غلات ، جو و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سیسلغتنامه دهخداسیس . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای پنجگانه ٔ شهرستان شبستر شهرستان تبریز. از 12 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته جمعیت آن در حدود 10833 تن است . از قرای مهم آن علیشاه ، ساربانقلی ، امیرزکریا، ملکزاده و کندرود را
سیسلغتنامه دهخداسیس . (هزوارش ، اِ) اسب جلد و تند وتیز باشد. (برهان ) (جهانگیری ). قیاس کنید با «سیسو» (اسب ) در زبان اکدی و آشوری که در آرامی «سوسیا» شده و بصورت هزوارش وارد پهلوی گردیده . رجوع به سوسبار شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تنگ گردد چون دل عاشق
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
بُرشگر ششبازهsix-base cutter,six-base-pair cutterواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای برشگر که یک توالی ششنوکلئوتیدی خاص را شناسایی میکند و برش میدهد نیز: ششبُر six-cutter
همپار سیسcis isomerواژههای مصوب فرهنگستانهمپاری که در آن گروههای مشابه در یک سمت مولکول نامتقارن قرار گیرند
سیسخانهلغتنامه دهخداسیسخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اسبهای بارکش که در کارزارحمل بار و بنه می کنند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
سیسرکلغتنامه دهخداسیسرک . [ س ِ ] (اِ) کرمی که در انبار افتد وگندم را ضائع کند. (برهان ) (آنندراج ). کرمک گندم خوار. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسک ، سیسرو و سوس شود.
سیساءلغتنامه دهخداسیساء. (ع اِ) جای پیوند مهره های پشت . || جای برنشست از ستور. || سر کتف اسب .مهره ٔ پشت خر. ج ، سیاسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سیسخانهلغتنامه دهخداسیسخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اسبهای بارکش که در کارزارحمل بار و بنه می کنند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
سیسرکلغتنامه دهخداسیسرک . [ س ِ ] (اِ) کرمی که در انبار افتد وگندم را ضائع کند. (برهان ) (آنندراج ). کرمک گندم خوار. (ناظم الاطباء). رجوع به سیسک ، سیسرو و سوس شود.
سیساءلغتنامه دهخداسیساء. (ع اِ) جای پیوند مهره های پشت . || جای برنشست از ستور. || سر کتف اسب .مهره ٔ پشت خر. ج ، سیاسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دسیسلغتنامه دهخدادسیس . [ دَ ] (ع ص ، اِ) گنده بغلی که به دوا نرود. || کسی که او راپنهانی به جایی فرستند تا خبر بیاورد. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || کباب . (منتهی الارب ). بریان شده در خاکستر. (از اقرب الموارد). ج ، دُسُس . (اقرب الموارد). || واحد دسس ، ریاکاران .رجوع به دسس شود. || (م
دسیسلغتنامه دهخدادسیس . [ دَ ] (ع مص ) مصدر دَس ّ است در تمام معانی . (ناظم الاطباء). رجوع به دس شود.
حجر تراسیسلغتنامه دهخداحجر تراسیس . [ ح َ ج َ رِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجر ثراقی . لکلرک گوید: شاید نوعی زغال سنگ است . رجوع به حجر ثراقی شود.
حسیسلغتنامه دهخداحسیس . [ ح َ ] (ع اِ) آواز نرم گذشتن چیزی که دیده نشود. (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). آواز نرم . صوت خَفی . || بانگ آتش . (مهذب الاسماء). بانگ کردن آتش . (زوزنی ). || آواز جِن . || (ص ) کشته شده . (منتهی الارب ).- جراد حسیس ؛ ملخ مرده به سرما. (م
پیر خسیسلغتنامه دهخداپیرخسیس . [ رِ خ َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب زحل . (آنندراج ). || کنایه از شیطان . (آنندراج ).