سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
کارثةدیکشنری عربی به فارسیبلا , بيچارگي , بدبختي , مصيبت , فاجعه , سيل بزرگ , طوفان , تحولا ت ناگهاني وعمده , عاقبت داستان , بلا ي ناگهاني , حادثه بد , ستاره ء بدبختي
باعقلغتنامه دهخداباعق . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) سخت آوازکننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سیل بزرگ . (منتهی الارب ). توجبه ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء). توجبه . || باران شدید و سخت .
دفاعلغتنامه دهخدادفاع . [ دُف ْ فا ] (ع اِ) موج بزرگ ازدریا. (منتهی الارب ). معظم موج و سیل . (از اقرب الموارد). || سیل بزرگ . || هر چیز بزرگ که بدان مثل وی دفع کرده شود. (منتهی الارب ). چیزعظیم و بزرگ که بدان مانند خودش را دفع کنند. || کثیر و بسیار از مردم . (از اقرب الموارد).
سیللغتنامه دهخداسیل . [ س َ ] (ع اِ) آب بسیار که روان باشد. بی پروا، بی تاب ، بی زینهار، پرشور، لاابالی ، تندرو، دریادیده ، سبکرو، سبکرفتار، سبک خیز، خانه برانداز، خانه کن ، گران تمکین ، گران سنگ ، زمین گیر، پادرگل ، بی زور، تیره و ناصاف از صفات اوست . (از آنندراج ). آب روان . (دهار). آب بسی
سیلفرهنگ فارسی عمیدآب فراوان که در اثر بارانهای زیاد و شدید یا خراب شدن سد در روی زمین جاری شود؛ سیلاب؛ تنداب.
حسیللغتنامه دهخداحسیل . [ ح َ ] (ع اِ) گاوان اهلی . گوسالگان . بچگان گاو. برخی گویند واحد ندارد. || فرومایه و بلایه از چیزی . و جمع کلمه در معنی اخیر حُسُل است .
حسیللغتنامه دهخداحسیل . [ ح ُ س َ ] (اِخ )ابن خارجه یا حُسیل بن نویرة الاشجعی یا حسل ، وی به روز حرب خیبر ایمان آورد و در آن جنگ دلیل مسلمانان بود. رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 254 و 335 شود.
حسیللغتنامه دهخداحسیل .[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن جابر. از صحابه است . وی با پسران خود حذیفه و حلفوان در غزوه ٔ احد حضور داشت و او را به علت کبر سن در اردوگاه و بنه ترک کرده و مجاهدین بحرب شدند، لکن او این معنی را برای خویش وهنی شمرده و شمشیر برگرفت و به میدان حرب شد و بخطا بدست خود مسلمانان کشته