سیل ریزیلغتنامه دهخداسیل ریزی . [ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) عمل سیل آوردن : کوه عظمت بسیل ریزی دریای کرم بموج خیزی .ابوالفضل فیاضی (از آنندراج ).
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
سیل ریزلغتنامه دهخداسیل ریز. [ س َ/ س ِ ] (نف مرکب ) سیل ریزنده . سیل باران : در خانه ٔ سیل ریز منشین سیل آمد سیل ، خیز منشین .نظامی .
سیللغتنامه دهخداسیل . [ س َ ] (ع اِ) آب بسیار که روان باشد. بی پروا، بی تاب ، بی زینهار، پرشور، لاابالی ، تندرو، دریادیده ، سبکرو، سبکرفتار، سبک خیز، خانه برانداز، خانه کن ، گران تمکین ، گران سنگ ، زمین گیر، پادرگل ، بی زور، تیره و ناصاف از صفات اوست . (از آنندراج ). آب روان . (دهار). آب بسی
سیلفرهنگ فارسی عمیدآب فراوان که در اثر بارانهای زیاد و شدید یا خراب شدن سد در روی زمین جاری شود؛ سیلاب؛ تنداب.
حسیللغتنامه دهخداحسیل . [ ح َ ] (ع اِ) گاوان اهلی . گوسالگان . بچگان گاو. برخی گویند واحد ندارد. || فرومایه و بلایه از چیزی . و جمع کلمه در معنی اخیر حُسُل است .
حسیللغتنامه دهخداحسیل . [ ح ُ س َ ] (اِخ )ابن خارجه یا حُسیل بن نویرة الاشجعی یا حسل ، وی به روز حرب خیبر ایمان آورد و در آن جنگ دلیل مسلمانان بود. رجوع به امتاع الاسماع جزء اول ص 254 و 335 شود.
حسیللغتنامه دهخداحسیل .[ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن جابر. از صحابه است . وی با پسران خود حذیفه و حلفوان در غزوه ٔ احد حضور داشت و او را به علت کبر سن در اردوگاه و بنه ترک کرده و مجاهدین بحرب شدند، لکن او این معنی را برای خویش وهنی شمرده و شمشیر برگرفت و به میدان حرب شد و بخطا بدست خود مسلمانان کشته