سیلانلغتنامه دهخداسیلان . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
سیلانلغتنامه دهخداسیلان . (اِ) شیره ای را گویند که از خرمای رسیده بچکد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ) : ارده وبخرک و سیلان چو یک اشکم بخوری بر دلت کشف شود چند هزاران اسرار. بسحاق اطعمه .|| نوعی از دوشاب . (بره
سیلانلغتنامه دهخداسیلان . [ س َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که دارچینی خوب از آنجا آورند. (برهان ). جزیره ای است که از کوهش یاقوت بهتر حاصل میشود و آن بطرف جنوب هند است . (غیاث اللغات ). سراندیب . جزیره ای است در جنوب هندوستان که بواسطه ٔ تنگه ٔ «پالک » از هندوستان جدا میشود و آن یکی از کشورهای مش
سیلانلغتنامه دهخداسیلان . [ س َ ی َ ] (ع مص ) جاری شدن و روان گردیدن آب ، شراب و امثال آن باشد. (برهان ). روان شدن آب ، خون و مانند آن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).رفتن آب . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60).
مادۀ شیارگیرfissure sealant, pit and fissure sealant, dental sealantواژههای مصوب فرهنگستانمادهای رزینی که برای پیشگیری از پوسیدگی، گودهها و شیارهای دندان را با آن پُر میکنند متـ . شیارگیر
سلانلغتنامه دهخداسلان . [ س ُل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ سال ّ. رجوع به سال ّ شود. || وادی فراخ دورتک درخت ناک . || ج ِ سلیل . رجوع به سلیل شود.
سیلانهلغتنامه دهخداسیلانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عناب و آن میوه ای است مانند سنجد و در دواها بکار برند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شیلانه . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). || درخت عناب . (ناظم الاطباء).
سیلان ویلانلغتنامه دهخداسیلان ویلان . [ س ِ ن ُ وَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام ، سرگردان . حیران .
سیلان ویلانلغتنامه دهخداسیلان ویلان . [ س ِ ن ُ وَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام ، سرگردان . حیران .
سیلانهلغتنامه دهخداسیلانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عناب و آن میوه ای است مانند سنجد و در دواها بکار برند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). شیلانه . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). || درخت عناب . (ناظم الاطباء).