سیمالغتنامه دهخداسیما. (ع اِ)نشان و علامتی که شناخته شود بدان خیر و شر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نشان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). نشان . علامت . (منتهی الارب ) : اگر تو راست میگویی که فعل مرد و زن باشدچرا شکل تو
سیمالغتنامه دهخداسیما. [ سی ی َ ] (ع ق مرکب ) خاصه و خاص . (غیاث ) (آنندراج ). لاسیَّما. مخصوصاً. علی الخصوص . بویژه .
طرحوارهschemaواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از دانش اولیه در باب یک مفهوم یا ماهیت که بهمثابۀ الگویی برای ادراک، تعبیر، تخیل یا حل مسئله عمل میکند
طرحوارۀ ادراکیperceptual schemaواژههای مصوب فرهنگستانالگوهای شناختی یک فرد که چهارچوبی ارجاعی را برای پاسخ به محرکهای محیطی ایجاد میکند
طرحوارة پایگاهدادهdatabase schemaواژههای مصوب فرهنگستانطرحی کلی که شیوة سازماندهی و ساختاربندی منطقی یک پایگاه را نشان میدهد
طرحوارة تصویریimage schemaواژههای مصوب فرهنگستانبازنمایی مفهومی انتزاعی در ذهن ناشی از تجربیات بدنمند (embodied) روزمرة انسان در تعامل با محیط
سمالغتنامه دهخداسما. [ س ُ ] (اِ) مشروبی بود که هندوان بر آتش مقدس می افشاندند. (تاریخ تمدن قدیم ایران ).
سیمابلغتنامه دهخداسیماب . (اِ مرکب ) جیوه را گویند و معرب آن زیبق باشد و جزو اعظم اکسیر است ، بلکه روح اکسیر و روح جمیع اجساد است .(برهان ). چون مرکب اعتبار کنند معنی آب سیم باشد. (فرهنگ رشیدی ). جیوه . زیبق . ژیوه . ابک . آبق . آب . بنده . عبد. پرنده . طیار. فرار. گریزنده . نافند. جوهر. روح .
سیمابیلغتنامه دهخداسیمابی . (ص نسبی ) به رنگ سیماب . نقره گون : طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب طاس زر با می آتش گهر آمیخته اند. خاقانی .چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند. (سندبادنامه ص 308).ز فرق
سیماذهلغتنامه دهخداسیماذه . [ ذَ / ذِ ] (اِ) نوعی از سنگ باشد که بجهت صیقل کاریها بکار آید و سنباذه نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). مصحف سمباده ، سنباده . و رجوع به سیمیاذه شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
سیمانلغتنامه دهخداسیمان . (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 396 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).<br
سیمانلغتنامه دهخداسیمان . (فرانسوی ، اِ) سمنت . سیمان مصنوعی مخلوطی است از 40% خاک رس و 60% سنگ آهک ، که آنرادر کوره های دواری می پزند. ظرفهای پخت سیمان استوانه های دواری هستند به ارتفاع 63 مت
سیمان کاریلغتنامه دهخداسیمان کاری . (حامص مرکب ) عمل و شغل سیمان کار. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
سیمابی شدنلغتنامه دهخداسیمابی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سپید شدن . روشن گردیدن ، چنانکه در هوا. رجوع به سیماب شود.- سیمابی شدن هوا ؛ روشن شدن هوا و هوا در اینجا به معنی جوف آسمان است . (آنندراج ).
سیماب وارلغتنامه دهخداسیماب وار. (ص مرکب ) لغزان چون سیماب : دوش آن زمان که چشمه ٔ زرآب آسمان سیماب وار زآن سوی چاه زمین گریخت .خاقانی .
سیماب در گوش ریختنلغتنامه دهخداسیماب در گوش ریختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ناشنوا و کر کردن . (از انجمن آرا) : همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش . خاقانی (از آنندراج ).صهیل تازیان آسمان جوش
سیماب چشملغتنامه دهخداسیماب چشم . [ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .خاقانی (دیوان چ سج
خوب سیمالغتنامه دهخداخوب سیما. (ص مرکب ) خوش صورت . خوب صورت .خوشگل . زیبا. جمیل . خوبروی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خورشیدسیمالغتنامه دهخداخورشیدسیما. [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) خوش سیما. آفتاب منظر. خوبروی . جمیل : میان دو عمزاده وصلت فتاددو خورشیدسیمای مهترنژاد.سعدی (بوستان ).
خطوط سیمالغتنامه دهخداخطوط سیما. [ خ ُ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوط موجود در صورت . چین و چروک صورت . خطوط چهره . (یادداشت بخط مؤلف ).
زحل سیمالغتنامه دهخدازحل سیما. [ زُ ح َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی کنایت از تیره رنگ و کدر آمده است : قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چارمیخ این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من .خاقانی .