سیمابلغتنامه دهخداسیماب . (اِ مرکب ) جیوه را گویند و معرب آن زیبق باشد و جزو اعظم اکسیر است ، بلکه روح اکسیر و روح جمیع اجساد است .(برهان ). چون مرکب اعتبار کنند معنی آب سیم باشد. (فرهنگ رشیدی ). جیوه . زیبق . ژیوه . ابک . آبق . آب . بنده . عبد. پرنده . طیار. فرار. گریزنده . نافند. جوهر. روح .
شمابلغتنامه دهخداشماب . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از سراب قلعه شاهین . محصول عمده ٔ آنجا غلات ، برنج ، پنبه ، مختصر توتون و لبنیات است . به این ده قیطک نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیا
چاه سیمابلغتنامه دهخداچاه سیماب . [ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه ، زیبق ) برمی آید. (از آنندراج ) : شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شدچاه سیماب ، آستین از اشک بی آرام ما.فطرت (از آنندراج ).
سیماب وارلغتنامه دهخداسیماب وار. (ص مرکب ) لغزان چون سیماب : دوش آن زمان که چشمه ٔ زرآب آسمان سیماب وار زآن سوی چاه زمین گریخت .خاقانی .
سیماب چشملغتنامه دهخداسیماب چشم . [ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .خاقانی (دیوان چ سج
سیماب آتشینلغتنامه دهخداسیماب آتشین . [ ب ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است و سیماب آتشی هم میگویند. (برهان ). آفتاب . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) : چون آه عاشق آمد بر آتشین معنبرسیماب آتشین زد در بادبان اخضر. خاقانی .<
سیمابیلغتنامه دهخداسیمابی . (ص نسبی ) به رنگ سیماب . نقره گون : طاس سیمابی مه تافته از پرچم شب طاس زر با می آتش گهر آمیخته اند. خاقانی .چادر سیمابی از روی عروس عالم برکشیدند. (سندبادنامه ص 308).ز فرق
چاه سیمابلغتنامه دهخداچاه سیماب . [ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه ، زیبق ) برمی آید. (از آنندراج ) : شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شدچاه سیماب ، آستین از اشک بی آرام ما.فطرت (از آنندراج ).
اصل الارواحلغتنامه دهخدااصل الارواح . [ اَ لُل ْ اَرْ ] (ع اِمرکب ) سیماب . (آنندراج ). در اصطلاح اهل کیمیا، زیبق و سیماب . (فرهنگ نظام ). رجوع به سیماب و زیبق شود.
گریزاگریزلغتنامه دهخداگریزاگریز. [ گ ُ گ ُ ] (اِ مرکب ) گریز پی در پی . گریز به شتاب و بدون درنگ : با کفش این چشمه ٔ سیماب ریزخوانده چو سیماب گریزاگریز. نظامی .ستیزنده از تیغ سیماب ریزچو سیماب کرده گریزاگریز.نظ
سیمابی شدنلغتنامه دهخداسیمابی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سپید شدن . روشن گردیدن ، چنانکه در هوا. رجوع به سیماب شود.- سیمابی شدن هوا ؛ روشن شدن هوا و هوا در اینجا به معنی جوف آسمان است . (آنندراج ).
سیماب وارلغتنامه دهخداسیماب وار. (ص مرکب ) لغزان چون سیماب : دوش آن زمان که چشمه ٔ زرآب آسمان سیماب وار زآن سوی چاه زمین گریخت .خاقانی .
سیماب در گوش ریختنلغتنامه دهخداسیماب در گوش ریختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ناشنوا و کر کردن . (از انجمن آرا) : همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش . خاقانی (از آنندراج ).صهیل تازیان آسمان جوش
سیماب چشملغتنامه دهخداسیماب چشم . [ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از اشک چشم . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .خاقانی (دیوان چ سج
سیماب در گوشلغتنامه دهخداسیماب در گوش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که گوش او کر باشد. (برهان ). کنایه از کسی که آواز نشنود یعنی کر باشد. (غیاث ). ناشنوا. کر.(فرهنگ رشیدی ). کنایه از گران گوش و کر و ناشنوا. (آنندراج ). || (حامص مرکب ) سیماب در گوشی . ناشنوایی . کری . (برهان ).
چاه سیمابلغتنامه دهخداچاه سیماب . [ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه ، زیبق ) برمی آید. (از آنندراج ) : شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شدچاه سیماب ، آستین از اشک بی آرام ما.فطرت (از آنندراج ).
غرق چشمه ٔ سیمابلغتنامه دهخداغرق چشمه ٔ سیماب . [ غ َ ق ِ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از مغرور و فریفته شدن به دنیا و روزگار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
چشمه ٔ سیمابلغتنامه دهخداچشمه ٔ سیماب . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه و آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ). ماه وآفتاب . (ناظم الاطباء). آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ص <span class="hl" dir="ltr"