سیماهنگفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و پایا، دارای ساقۀ خزنده با میوۀ زردرنگ و درشتتر از زیتون که شیرۀ آن مسهل است.
سیمآهنگلغتنامه دهخداسیمآهنگ . [ هََ ] (اِ) رستنی باشد دوایی و آنرا به عربی قثاءالبری خوانند، یعنی خیار صحرایی و قثاءالحمار همان است که خیارزه سفید باشد. بروغن جوشانیده بر بواسیر طلا کنند نافع است . (برهان ) (آنندراج ). خیار صحرایی . (فرهنگ رشیدی ). قثاءالحمار. (بحر الجواهر). گیاهی است از تیره ٔ
سماهنگواژهنامه آزاد سَماهنگ؛ آهنگ آسمانی، قصد به سما داشتن، قصد به آسمان داشتن؛ آهنگ رقص سماع، قصد به سماع داشتن؛ هَنگ آسمانی.
سماعینلغتنامه دهخداسماعین . [ س َم ْ ما ] (اِخ ) درجه ٔ پنجم از درجات پنجگانه ٔمانویه است . درجه اول معلمین ، دوم مشمسین ، سیم قسیسین ، چهارم صدیقین و پنجم سماعین . (یادداشت مؤلف ).
سماعینلغتنامه دهخداسماعین . [ س َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ سماع ، به معنی شنوا و مطیع. (ناظم الاطباء).
ابن قاضی سماونهلغتنامه دهخداابن قاضی سماونه . [ اِ ن ُ ی ِ س َ وِ ن َ ] (اِخ ) بدرالدین محمودبن اسماعیل . فقیه و صوفی . پدر او قاضی سماونه از اعمال کوتاهیه ٔ آسیةالصغری بوده است . خود بدرالدین در مصر فقه و ادب فراگرفته و چندی معلم فرج یکی از سلاطین مملوک بوده ، سپس بارمنستان رفته و بحسین اخلاطی صوفی ارا
اردفنافیلغتنامه دهخدااردفنافی . [ اَ رِ ف َ ] (اِ) بلغت یونانی نباتی است صحرائی ، جهت گزندگی جانوران خصوصاً زنبورطلی کنند نافع باشد و آنرا بعربی قثاءالحمار خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ). قثاءالحمار. قثاء بری . خیارزه سپند. علقم . سیماهنگ . بیوه و عصاره ٔ آنرا ((اُومادا)) گویند. و رجوع به اردقبا
سیمآهنگلغتنامه دهخداسیمآهنگ . [ هََ ] (اِ) رستنی باشد دوایی و آنرا به عربی قثاءالبری خوانند، یعنی خیار صحرایی و قثاءالحمار همان است که خیارزه سفید باشد. بروغن جوشانیده بر بواسیر طلا کنند نافع است . (برهان ) (آنندراج ). خیار صحرایی . (فرهنگ رشیدی ). قثاءالحمار. (بحر الجواهر). گیاهی است از تیره ٔ