سیمکلغتنامه دهخداسیمک . [ م َ ] (اِ) قلاب مانندی که بدان تارهای پنبه ای یا ابریشمی را تاب دهند. (ناظم الاطباء). نام یکی از افزار علاقه بندان و آن چوب سرکجی است که کلافه ٔ ریسمان و ابریشم بر آن پیچند. (آنندراج ) : باشد ز خط کلافه ٔ ابریشمی تراکز نازکیش شعشعه ٔ م
چشمکلغتنامه دهخداچشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) عینک را گویند و آن چیزی است معروف . (برهان ). فارسی عینک است . (انجمن آرا) (آنندراج ). عینک . (ناظم الاطباء). چشم فرنگی . آلتی برای تقویت قوه ٔ باصره مرکب از دو شیشه ٔ مدور که بوسله ٔ میله ٔ فلزی بیکدیگر مت
چشمکلغتنامه دهخداچشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ مصغر) تصغیر چشم و چشم کوچک . (برهان ). مصغر چشم است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مصغر چشم یعنی چشم کوچک . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). چشم کوچک . چشم خُرد. چشم ریز. || چشم هم بنظر آمده است که بعربی عین خوانند. (برها
چشمکلغتنامه دهخداچشمک . [ چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) کنایه از ایماء و اشاره ٔ بچشم . (برهان ). بمعنی چشمک زدن است که معشوق بگوشه ٔ چشم به عاشق اشارتی کند. (انجمن آرا) (آنندراج ). غمزه و ایماء و اشاره ٔ چشم . (ناظم الاطباء). با چشم اشاره بچیزی کردن .(فرهنگ نظام ). ر
چشمکلغتنامه دهخداچشمک . [چ َ / چ ِ م َ ] (اِ) دانه ای باشد سیاه و لغزنده که درداروهای چشم بکار برند. (برهان ). بمعنی چشام . (انجمن آرا) (آنندراج ). چاکسو. (ناظم الاطباء). چَشَم . رجوع به چشم و چشام شود. || گیاهی که آن را بتازی «اضراس الکلب » خوانند. (برهان )
سمکلغتنامه دهخداسمک . [ س َ ] (ع مص ) بلند کردن وبلند شدن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بلند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). || (اِ) سقف خانه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آسمانه . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص <span class="hl" di
سیمکانلغتنامه دهخداسیمکان . [ م َ ] (اِخ ) رجوع به صیمکان ، آنندراج ، انجمن آرای و نزهةالقلوب صص 185 - 186 شود.
سیمک دوزلغتنامه دهخداسیمک دوز. [ م َ ] (ن مف مرکب ) دوخته شده با سیم . سیم کشیده . که تارهای نقره در آن دوخته باشند : رخت سیمک دوز را نبود رواجی در مزارزر مگر در چارقت ز آتش برون آید سلیم .نظام قاری (دیوان ص 96</span
علی آباد سیمکلغتنامه دهخداعلی آبادسیمک . [ ع َ دِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 4 هزارگزی باختر راه مالرو شهداد به کرمان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، و دارای
سرخانهلغتنامه دهخداسرخانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح موسیقیان بمعنی آواز بلند. (غیاث ) (آنندراج ). چنانچه میان خانه آواز متوسط. (آنندراج ) : ای کار دلم از تو ز قانون شده بیرون سرخانه ای از چنگ و ربابی گله بشنو.
سیمک دوزلغتنامه دهخداسیمک دوز. [ م َ ] (ن مف مرکب ) دوخته شده با سیم . سیم کشیده . که تارهای نقره در آن دوخته باشند : رخت سیمک دوز را نبود رواجی در مزارزر مگر در چارقت ز آتش برون آید سلیم .نظام قاری (دیوان ص 96</span
سیمکانلغتنامه دهخداسیمکان . [ م َ ] (اِخ ) رجوع به صیمکان ، آنندراج ، انجمن آرای و نزهةالقلوب صص 185 - 186 شود.
علی آباد سیمکلغتنامه دهخداعلی آبادسیمک . [ ع َ دِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 32 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 4 هزارگزی باختر راه مالرو شهداد به کرمان . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، و دارای
نسیمکفرهنگ نامها(تلفظ: nasimak) (عربی ـ فارسی) (نسیم +ک / ak-/ (پسوند تصغیر)) ، باد بسیار ملایم ؛ (در قدیم) بوی خوش.