شابکلغتنامه دهخداشابک . [ ب ِ ] (اِخ ) جائی است از منازل قضاعه در شام . (معجم البلدان ) : اتعرف بالصحراء شرقی ّ شابک منازل غزلان لها انس اطیباظَللت ُ اریها صاحبی ّ و قداری بها صاحبا من بین غرّ و اشیباً.عدی بن الدقاع (از معجم البلدا
شابکلغتنامه دهخداشابک .[ ب ِ ] (ع ص ) طریق شابک ؛ راه درهم و مشتبه . و اسد شابک ؛ شیر درهم دندان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. وی از امام ابوحنیفه روایت دارد. (الاصابة) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). ابن عبداﷲ برقی معروف به بربری است . (تاج العروس ).
سابغلغتنامه دهخداسابغ. [ ب ِ ] (ع ص ) دراز از هر چیز. (منتهی الارب ). طویل ، آنچه بزمین میرسد، دراز شده بسوی زمین . (شرح قاموس ). دراز مانند جامه و موی و زره و مانند آن . (تاج العروس ). ذنب سابغ؛ دم تمام و دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ترجمه ٔ صحاح ). || تمام از هر چیز. (م
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... البربری ) از شاعران معاصر عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی بود. اشعار او متضمن مواعظ و حکم است . او راست :و للموت تغذوا لوالدات سخالهاکمالخراب الدهر تبنی المساکن .رجوع به البیان والتبیین چ 1351 هَ . ق . قاهر
سابقلغتنامه دهخداسابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... البلوی ) شاعری است عرب ، این بیت او راست :و داهن اذا ما خفت بوماً مسلطاًعلیک ، و لن یحتال من لایداهن .رجوع به عقدالفریدج 1 ص 162 شود.
شباکلغتنامه دهخداشباک . [ ش ُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است مانند گیاه دلبوث و شیرین تر از آن . (منتهی الارب ). گیاهی است چون دلبوث . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || هرچه از نی و مانند آن که در هم نهاده باشند بر صنعت بوریاها. شباکه ، یک پاره از آن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (از آنندراج
متشابکلغتنامه دهخدامتشابک . [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) امور مختلط و درهم . (آنندراج ). کار درهم و شوریده و مختلط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تشابک شود.
تشابکلغتنامه دهخداتشابک . [ ت َ ب ُ ] (ع مص ) برجهیدن ددان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حمله کردن ددان . (از متن اللغة). با هم درآمیختن بیکدیگر و چیزها در یکدیگر آوردن و بهمدیگر کردن انگشتان و غیر آن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || درهم و مختلط شدن کارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اخت
تشابکدیکشنری عربی به فارسیگرفتارکردن , گيرانداختن , پيچيده کردن , گير , گرفتاري , درهم وبرهم کردن , درهم پيچيدن , گرفتار کردن , گير افتادن , درهم گير انداختن , گوريده کردن