شادکامیلغتنامه دهخداشادکامی . (حامص مرکب ) خرمی . کامروایی . خوشحالی : بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشادکامی نزدیک شد نه مندوری . جلاب بخاری (از لغت فرس ).نماند چنین دان جهان بر کسی درو شادکامی نیابی بسی . فردو
شادکاملغتنامه دهخداشادکام . (اِخ ) نام برادر فریدون . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) : برادر دوبودش دو فرخ همال ازو هر دو آزاده مهتر بسال یکی بود از ایشان کیانوش نام دگر نام پر مایه ٔ شادکام .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج <span class="h
شادکامهلغتنامه دهخداشادکامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کامروا : از بهر آنکه مال ده و شادکامه بودبودند خلق زو بهمه وقت شادمان . منوچهری .|| (اِ مرکب ) هنگامه و همهمه و غوغا. (ناظم الاطباء). || خشنودی از
ناشادکامیلغتنامه دهخداناشادکامی . (حامص مرکب ) غم زدگی . افسردگی . محزون بودن . شادکام نبودن . مقابل شادکامی . رجوع به ناشادکام و شادکامی شود.
ناشادکامیلغتنامه دهخداناشادکامی . (حامص مرکب ) غم زدگی . افسردگی . محزون بودن . شادکام نبودن . مقابل شادکامی . رجوع به ناشادکام و شادکامی شود.