شارةلغتنامه دهخداشارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن الهیئة و اللباس . (دهار). و منه حدیث عاشورا: کانوا یلبسون فیه نسائهم حلیتهم و شارتهم ؛ ای لباسهم الحسن . (منتهی الارب
شارةدیکشنری عربی به فارسینشان , علا مت , امضاء و علا مت برجسته و مشخص , بوقلمون نر , پرخور , لپ لپ خورنده , نشان افتخار , نشان رسمي , علا ءم و نشانهاي مشخص کننده هرچيزي , مدال رسمي
پیشارهلغتنامه دهخداپیشاره . [ رَ / رِ ](اِ) آن دست برنجن که سردست باشد و دیگر پیرایه ها از پس او بود. (آنندراج ).
پیشپارهلغتنامه دهخداپیشپاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از حلوا که از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی سفارج خوانند. (انجمن آرا). نوعی از حلوا باشد بسیار نرم و نازک و آنرا از آرد و روغن و دوشاب پزند و بعربی شفارج خوانند. (آنندراج ) (برهان ). فیشفارج . || غذای م
پیشیارهلغتنامه دهخداپیشیاره . [ ش ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سینی . خوانچه . طبق . مجموعه . خوانچه و طبقی باشد که تنقلات و گل و مانند آن در سکوره ها کرده در محفل آرند. (منتهی الارب ). معرب آن شفارج است . ظرف تنقلات . (انجمن آرا). خوانچه و طبقی که تنقلات و گل درآن کن
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حنین بخش مرکزی شهرستان خرم آباد. دارای 1000 تن سکنه . آب آن از شطالعرب و محصول آنجا خرما. شغل اهالی آنجا زراعت و صنایع دستی آنان حصیربافی است . موقع بارندگی با قایق از شطالعرب به خرمشهر میروند. (از فرهنگ
سورهلغتنامه دهخداسوره . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی . دارای 839 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ زولا و محصول آنجا غلات ، حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
سیال کانسنگساز، شارة کانسنگسازore-forming fluidواژههای مصوب فرهنگستانگاز یا سیالی که کانهها را حل و منتقل و تهنشین میکند نیز: شارة کانسنگساز کانیساز mineralizer
قشارةلغتنامه دهخداقشارة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) پوست از درخت بازکرده . (منتهی الارب ). || آنچه از پوست باز کردن و رندیدن آن برافتد. (منتهی الارب ). || رندش روده ها و پاره های پوست که از روده هاء خداوند سحج بیرون آید. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) : و اسهال که با قشاره بود بیشتری
نشارةلغتنامه دهخدانشارة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) براده ٔ چوب و عاج و غیر آن . (از غیاث اللغات ). نرمه ریزه های چوب که به اره بریده شود. (آنندراج ) (منتهی الارب ). نرمه و ریزه های چوب که در وقت بریدن اره بیفتد. (از اقرب الموارد) (از بحر الجواهر). سبوسه ٔ چوب . (تفلیسی ). خاک اره . (ناظم الاطباء). اسم
مشارةلغتنامه دهخدامشارة. [ م َ رَ ] (ع مص ) شار شوراً و شیاراً و شیارة و مشاراً و مشارة. رجوع به شور شود. (ناظم الاطباء). انگبین چیدن از خانه ٔ زنبور عسل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشار شود.