شاریدنلغتنامه دهخداشاریدن . [ دَ ] (مص ) جریان آب . (شعوری ج 2 ورق 130). جاری شدن رود باآواز بزرگ . (ناظم الاطباء). جاری شدن . جاربودن . سیلان . قسب . روان شدن . (مجمل اللغة). || صدای آب . (شعوری ج 2<
شاریدنفرهنگ فارسی عمیدسرازیر شدن و ریختن آب یا چیز دیگر از بالا به پایین؛ ریختن پیاپی آب از بالا به پایین.
شاریدنفرهنگ فارسی معین(دَ) (مص ل .) = شریدن : 1 - سرازیر شدن و ریختن آب ؛ شریدن . 2 - تراویدن آب از جراحت .
گساردنلغتنامه دهخداگساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچن
شاردینلغتنامه دهخداشاردین . [ ] (اِخ ) قریه ای است در سه فرسنگ و نیمی شمال رام هرمز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
شاردنلغتنامه دهخداشاردن . [ دَ ] (اِخ ) ژان . سیاح فرانسوی که به سال 1643 م . در شهر پاریس متولد و به سال 1713 م . در شهر لندن وفات یافت . در فاصله ٔ سالهای 1664 - 1
شاردنلغتنامه دهخداشاردن . [ دَ ] (اِخ ) ژان باتیست سیمئون . نقاش فرانسوی متولد در شهر پاریس (1779 - 1699) از نخستین نقاشان قرن 18فرانسه بشمار است . از وی آثاری از نوع طبیعت بیجان ، صورت سازی ،
شوریدنلغتنامه دهخداشوریدن . [ دَ ] (مص ) شستن . شوئیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : پس زن اسماعیل گفت که اگر فرونمی آیی همچنین سر فرودآور تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشورم . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). و رگها را از خلطهای بد بشورد. (راحةالصدور راوندی ). در تابستان برسد و ب
شاریدنیلغتنامه دهخداشاریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) صفت از شاریدن . جاری شدنی . تراویدنی . ریختنی . رجوع به شاریدن شود.
شاریدگیلغتنامه دهخداشاریدگی . [ دَ ] (حامص ) حاصل مصدر از شاریدن ، حالت و چگونگی شاریده . رجوع به شاریدن و شاریده شود.
شارندهلغتنامه دهخداشارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) صفت از شاریدن .ریزنده . تراونده . روان شونده . رجوع به شاریدن شود.
شارندگیلغتنامه دهخداشارندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شارنده . رجوع به شارنده و شاریدن شود.
بشاریدنلغتنامه دهخدابشاریدن . [ ب َ دَ ] (مص ) سیم کوفت کردن . سیم کفت کردن . رجوع به بشار و شاریدن شود.
شاریدنیلغتنامه دهخداشاریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) صفت از شاریدن . جاری شدنی . تراویدنی . ریختنی . رجوع به شاریدن شود.
خشاریدنلغتنامه دهخداخشاریدن . [ خ ُ / خ َ دَ ] (مص ) پیراستن درختی را. تبییت ؛ خشاره کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
نشاریدنلغتنامه دهخدانشاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) افشاندن . نثار کردن . بخشش دادن . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). شاید مصحف نثاریدن باشد.
بشاریدنلغتنامه دهخدابشاریدن . [ ب َ دَ ] (مص ) سیم کوفت کردن . سیم کفت کردن . رجوع به بشار و شاریدن شود.