شاسعلغتنامه دهخداشاسع. [ س ِ ] (ع ص ) مرد شکسته دوال ِ نعل پاره گردیده . (منتهی الارب ). الرجل المنقطع الشسع. (اقرب الموارد). || نعت از شسوع . دور. (مهذب الاسماء). منزل شاسع؛ منزل دور و بعید. (منتهی الارب ).
شوشهلغتنامه دهخداشوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیر
سوسهلغتنامه دهخداسوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) کرمی باشد که در گندم افتد و ضایع کند. (برهان ). کرم گندم . (غیاث ). کرمی است که در گندم افتد و ضایع کند. آنرا کرم گندم خوار و سلیک نیز گویند. (آنندراج ). شپش گندم . (دهار) : نیاید بکار من
سویسهلغتنامه دهخداسویسه . [ س َ س ِ ] (اِ) قوس و قزح . (برهان ) (جهانگیری ).قوس و قزح مخفف سرویسه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
سویسهلغتنامه دهخداسویسه . [ س ُ وِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 155 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شاسعةلغتنامه دهخداشاسعة. [ س ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث شاسع. بعیده . دور: اراضی شاسعة؛ زمینهای دور دست .- بلاد شاسعة؛ شهرهای دور دست . ج ، شواسع. (ناظم الاطباء). رجوع به شاسع شود.
شاسعةلغتنامه دهخداشاسعة. [ س ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث شاسع. بعیده . دور: اراضی شاسعة؛ زمینهای دور دست .- بلاد شاسعة؛ شهرهای دور دست . ج ، شواسع. (ناظم الاطباء). رجوع به شاسع شود.