شاعرلغتنامه دهخداشاعر. [ ع ِ ] (ع ص ) داننده . (منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده . (منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن . || قافیه گوی . (دهار) (ترجمان الق
شاعرلغتنامه دهخداشاعر. [ ع ِ ] (ع اِ) نام هر یک از دو رگ که در دو ورک شاخ شاخ شوندو مجموع آن دو را شاعران گویند. (یادداشت مؤلف ).
شاعرلغتنامه دهخداشاعر. [ ع ِ ] (اِخ ) جماعتی از علما که شعر گفته اند و شعرا که سماع حدیث کرده اند به این اسم مشهورند و از آنجمله اند ابوفراس همام بن غالب الفرزدق الشاعر التمیمی بصری که از ابن عمر و ابوهریره و دیگران روایت کرده و ابن ابی نجیح و مروان الاصفر و دیگران از وی روایت کرده اند و بسال
شاعرلغتنامه دهخداشاعر. [ ع ِ ](اِخ ) (الخوری ) بطرس الماورنی اللبنانی . او راست : «فاکهة الالباب فی تاریخ الاحقاب ». (معجم المطبوعات ).
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
شاعرگزینلغتنامه دهخداشاعرگزین . [ ع ِ گ ُ ] (نف مرکب ) گزیننده ٔ شاعر. انتخاب کننده ٔ شاعر : لیکن اشعار ترا آن قدرو آن قیمت نبودکش بفرمودی جواب این خسرو شاعرگزین .منوچهری .
شاعرنوازیلغتنامه دهخداشاعرنوازی . [ ع ِ ن َ ] (حامص مرکب ) عمل نواختن شاعر. مهربانی و ملاطفت نسبت به شاعر : سنت شاعرنوازی پادشاه دین نهادای همه شاهان عالم مر غلامش را غلام . سوزنی .جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بودشاعرنو
شاعرالسنةلغتنامه دهخداشاعرالسنة. [ ع ِ رُس ْ س ُن ْ ن َ ] (اِخ ) لقب علی بن عیسی السکری شاعر، مکنی به ابوالحسن . وی به سال 357 هَ . ق . در بغداد تولد یافت و به سال 413 هَ . ق . در همان شهر درگذشت . در مدح صحابه فراوان شعر گفته و ب
شاعرالنبیلغتنامه دهخداشاعرالنبی . [ ع ِ رُن ْ ن َ ی ی ] (اِخ ) شهرت حسان بن ثابت . رجوع به شاعر رسول اﷲ و شاعرپیغمبر و ریحانة الادب ج 1 ص 324 و ج 2 ص 285 شود.
شاعرگزینلغتنامه دهخداشاعرگزین . [ ع ِ گ ُ ] (نف مرکب ) گزیننده ٔ شاعر. انتخاب کننده ٔ شاعر : لیکن اشعار ترا آن قدرو آن قیمت نبودکش بفرمودی جواب این خسرو شاعرگزین .منوچهری .
شاعر اطعمهلغتنامه دهخداشاعر اطعمه . [ ع ِرِ اَ ع َ م َ ] (اِخ ) کنایه از بسحاق حلاج . (شمس اللغات ). مولانا ابواسحاق حلاج شیرازی صاحب دیوان اطعمه .
شاعر بنی امیهلغتنامه دهخداشاعر بنی امیه . [ ع ِ رُ ب َ اُ م َی ْ ی َ ] (اِخ ) شهرت اخطل غیاث بن غوث نصرانی الاصل مکنی به ابومالک . وی از فحول شعرای عصر اموی است که بجهت مدیحه گویی و اظهار خلوص در حق خلفای بنی امیه به این صفت موصوف گردید. وفات او بسال 95 هَ . ق . اتفاق
شاعر پیغمبرلغتنامه دهخداشاعر پیغمبر. [ ع ِ رِ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (اِخ ) حسان بن ثابت . رجوع به شاعرالنبی و شاعر رسول اﷲ شود.
شاعر رسول الغتنامه دهخداشاعر رسول ا. [ ع ِ رُ رَ لِل ْ لاه ] (اِخ ) شاعرالنبی . شاعر پیغمبر. شهرت حسان بن ثابت . وی مدایح بسیاری درباره ٔ حضرت رسالت پناهی (ص ) سروده و بدگویان و بدخواهان پیغمبر اسلام را هجوهای بسیاری گفته است و آن حضرت اثر اشعار وی را که درباره ٔ دشمنان دین گفته بیشتر از اثر تیر و ن
خشاعرلغتنامه دهخداخشاعر. [ خ َ ع ِ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قراء بخارا. (از معجم البلدان یاقوت ).
متشاعرلغتنامه دهخدامتشاعر. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) آن که خود را شاعر پندارد و شعرفروشنده و خودرا شاعر نماینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را به زور شاعر گوینده .(غیاث ). و الشاعرالمفلق خنذیذ و من دونه شاعر، ثم شویعر ثم شعرور ثم متشاعر. (منتهی الارب ) <span c
ذوالنون شاعرلغتنامه دهخداذوالنون شاعر. [ ذُن ْ نو ن ِ ] (اِخ ) نام طبیب و شاعری ایرانی معاصر شاه اسماعیل صفویست و او در خدمت سام میرزا صاحب تذکره پسر شاه اسماعیل میزیست . بیت ذیل از اوست :نسبت روی خود بماه مکن نسبتی نیست اشتباه مکن .(از قاموس الاعلام ترکی ).
قشاعرلغتنامه دهخداقشاعر. [ ق َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقشعر، اسم فاعل به حذف زواید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قشاعرلغتنامه دهخداقشاعر. [ ق ُ ع ِ ] (ع ص ) درشت سالخورده . (منتهی الارب ). الخشن المسن . (اقرب الموارد).