شاعیلغتنامه دهخداشاعی . (ع ص ، اِ) شیعی . شیعه : و آنگاه کشتن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام اندر عاشورابه اتفاق افتاد تا ماتم شد شاعیان را. (التفیهم ).یار تو خیر و خرمی چون یار شاعی فاطمی جفت تو جود و مردمی چون جفت حاتم ماویه . منوچه
شاعیلغتنامه دهخداشاعی . (ع ص ) بعید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حصه ٔ مشترک . (منتهی الارب ). الشائع من الانصباء. (اقرب الموارد).
شاعیفرهنگ فارسی عمید۱. شیعی؛ شیعه: ◻︎ زآب خرد گر خبرستی تو را / میل تو زی مذهب شاعیستی (ناصرخسرو: ۲۴۹).۲. تابع.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
شاعیةلغتنامه دهخداشاعیة. [ عی ی َ ] (اِخ ) نام یکی از فرق غلاة است . (خاندان نوبختی ص 258 از خطط مقریزی ج 4 ص 177).
شاعیةلغتنامه دهخداشاعیة. [ ی َ / ی ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث شاعی . ج ، شواع . (اقرب الموارد). «و جأت الخیل شواعی و شوائع»؛ ای متفرقه . (اقرب الموارد). جأت الخیل شواعی ؛ آمدند اسبان متفرق . (منتهی الارب ).
طرفدار، طرفدارفرهنگ مترادف و متضادپیرو، تابع، حامی، طرفگیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار ≠ مخالف
شواعیلغتنامه دهخداشواعی . [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاعی . (ناظم الاطباء): جأت الخیل شواعی و شوائع؛ آمدند اسبان متفرق . (از نشوءاللغة ص 16). و رجوع به شوائع شود.
شفعویلغتنامه دهخداشفعوی . [ ش َ ع َ وی ی ] (ص نسبی ، اِ) شافعی ، منسوب به شافعی . پیرو مذهب امام شافعی . (یادداشت مؤلف ) : و شافعی لم اَر من تعرض لجواز شفعوی قیاساً علی موسوی و ان کان بعض الفقهاء استعمله و هو حسن الملبس . (سیوطی ). وجه دوم آن است که گفت : «الذین آمنوا»
مأذونلغتنامه دهخدامأذون . [ م َءْ ] (ع ص ) اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی . (منتهی الارب ). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده . (ناظم الاطباء). اذن داده شده . اجازت داده شده . (آنندراج ). دستوری یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نفخ صور شود مطرب
حصةلغتنامه دهخداحصة. [ ح ِص ْ ص َ ] (ع اِ) بهر. بخش . نصیب . سهم . حظ. قسمت . قسم . بهره . نیاوه . (مهذب الاسماء). بخشش . رسد. رصد. (لغت شوشتری ). تیر. پرگاله . لخت : داری از رسم و ره و سان ملوک نیکنام حصه و حظ و نصیب و قسم و بخش و بهر و تیر. <p class="aut
شاعیةلغتنامه دهخداشاعیة. [ عی ی َ ] (اِخ ) نام یکی از فرق غلاة است . (خاندان نوبختی ص 258 از خطط مقریزی ج 4 ص 177).
شاعیةلغتنامه دهخداشاعیة. [ ی َ / ی ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث شاعی . ج ، شواع . (اقرب الموارد). «و جأت الخیل شواعی و شوائع»؛ ای متفرقه . (اقرب الموارد). جأت الخیل شواعی ؛ آمدند اسبان متفرق . (منتهی الارب ).
مشاعیلغتنامه دهخدامشاعی . [ م ُ ] (حامص ) اشتراکی . به شرکت . بالاشتراک : بر این اختصار است دیگر نجویم معاشی که مفرد بود یا مشاعی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).
علی مقشاعیلغتنامه دهخداعلی مقشاعی . [ ع َ ی ِ ؟ ](اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالصمدبن محمدبن علی بن یوسف بن سعید مقشاعی اصبعی بحرانی . رجوع به علی اصبعی شود.