شاغللغتنامه دهخداشاغل . [غ ِ ] (ع ص ) مشغول کننده . (دهار). در کار دارنده . (منتهی الارب ). شغله به ؛ جعله مشغولاً فهو شاغل . (اقرب الموارد). ج ، شواغل . (دهار). || شغل شاغل ؛ مبالغة. تقول «انا فی شغل شاغل ». (اقرب الموارد). کارگران . در تأکید گویند. (ناظم الاطباء) :
شاغلفرهنگ فارسی عمید۱. دارای شغل؛ مشغولبهکار.۲. (اسم) مانع: ◻︎ جهانیان به مهمّات خویش مشغولاند / مرا به روی تو شغلیست از جهان شاغل (سعدی۲: ۶۵۴).
مادران شاغلworking mothers, working womenواژههای مصوب فرهنگستانزنان دارای فرزند که در بیرون از خانه برای کسب درآمد کار میکنند
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شَغْلة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شغلة شود.
شغللغتنامه دهخداشغل . [ ش َ / ش ُ ] (ع مص ) در کار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغول کردن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || به کار واداشته شدن ، شُغِل َ به (مجهولاً). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشغ
شاغلانلغتنامه دهخداشاغلان . [ ] (اِخ ) موضعی در حدود هرات . خواندمیر آرد: چون امیر اردو شاه را بواسطه وصول محمدزمان میرزا استظهار تمام پیدا شد شعار خلاف جناب حکومت پناهی زینل خان که در آن زمان والی خراسان بود اظهار نموده بعضی از قصبات هراة رود و شاغلان راتاخت فرمود و آنگاه لشکر به سر اقوام هرات
شاغلداغلغتنامه دهخداشاغلداغ . [ غ ِ ] (ص ) سخت شوخگن . صفت جامه ٔ چرکین بکار رود. (از یادداشت مؤلف ).
شاغلانلغتنامه دهخداشاغلان . [ ] (اِخ ) موضعی در حدود هرات . خواندمیر آرد: چون امیر اردو شاه را بواسطه وصول محمدزمان میرزا استظهار تمام پیدا شد شعار خلاف جناب حکومت پناهی زینل خان که در آن زمان والی خراسان بود اظهار نموده بعضی از قصبات هراة رود و شاغلان راتاخت فرمود و آنگاه لشکر به سر اقوام هرات
شاغلداغلغتنامه دهخداشاغلداغ . [ غ ِ ] (ص ) سخت شوخگن . صفت جامه ٔ چرکین بکار رود. (از یادداشت مؤلف ).
متشاغللغتنامه دهخدامتشاغل . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) گروهی که خود را مشغول نگاه می دارند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مشاغللغتنامه دهخدامشاغل . [ م َ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ مَشغلة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) .ج ِ مشغلة، به معنی کار و بار که بازدارد تو را از کار. (آنندراج ). کار و بار. مشغله ها.شغل ها. (از ناظم الاطباء) : با این همه مشاغل از تربیت علما و اماثل هیچ دقیقه ای اهمال نکردی وبه
تشاغللغتنامه دهخداتشاغل . [ ت َ غ ُ ] (ع مص ) خویشتن را مشغول کردن از چیزی . (دهار) (زوزنی ). تشغل به چیزی . (از المنجد). اشتغال به چیزی . (اقرب الموارد). شغلی بخود بستن و خویشتن را بدان مشغول ساختن . (از متن اللغة).