شاه چینیلغتنامه دهخداشاه چینی . (اِ مرکب ) عصاره ٔ گیاهی است چینی ، و بعضی گویند حنای آنجا را با سرکه می سرشند وآن را شاه چینی می گویند. طلا کردن آن دردسر را ببرد. (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی از حنا. (غیاث اللغات ). حنا. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به شاه صینی شود.
شاه چینیفرهنگ فارسی عمیدعصارۀ گیاهی که در چین میروید. خشکشدۀ آن را در طب قدیم برای تخفیف درد و ورم روی عضو میمالیدند.
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
چینیلغتنامه دهخداچینی . (ص نسبی ، اِ) چوب چینی . شبشینا. (دزی ). قطعات چوبی که به سرخی زند و آب جوشانده ٔ آن را چون داروئی در قدیم به کار بردندی وبیشتر با عُشبه توأم کردندی . و آن قطعات بریده ٔ بیخی است چند نیمه ٔ سیبی یا اناری ، خردتر و درشت تر، باسپیدی که به سرخی زند و طبیبان آب جوشانده ٔ
شاه صینیلغتنامه دهخداشاه صینی . (اِ مرکب ) لوح ها باشد تُنُک برنگ سیاه که از عصاره ٔ گیاهی کنند و از چین آرند و در دردسر بکار است و طرز استعمال آن این است که قرص را بسایند و گرد آن را بر مواضع دردناک پراکنند. (از ابن البیطار). برگ آن تنبل (تنبول ) و صمغ آن لبان است . (دمشقی ). گیاهی که به ذراعی ب
چینیلغتنامه دهخداچینی . (ص نسبی ) از مردم چین . از چین . اهل چین : سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل ز یغمائی و چینی و خلخانی . فرخی .همه ترکان چین بادند هندوش مباد از چینیان چینی بر ابروش . نظامی .بی
رومیلغتنامه دهخدارومی . (ص نسبی ) منسوب به روم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است . گویند: رجل رومی و قوم روم و لیس بین الواحد و الجمع الا الیاء.(ناظم الاطباء). || ساخت روم : سکندر بیا
شاهلغتنامه دهخداشاه . (اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی ). پادشاه . (صحاح الفرس ).پادشاه را گویند. (معیار جمالی ) (از مؤید الفضلاء).آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور. تاجدار.سلطان . ملک . صاحب تاج . شه . خدیو. شهریار. خدیش . خسرو. میر. امیر. شاهنشاه . حکمران یک مملکت که نامهای دیگ
شاهلغتنامه دهخداشاه . (اِخ ) (چشمه ٔ...) مزرعه ای است از ناحیه ٔ فشارود قاینات و بلاسکنه میباشد. (مرآت البلدان ج 4 ص 236).
شاهلغتنامه دهخداشاه . (اِخ ) دهی است از دیههای لاریجان . (سفرنامه ٔ رابینو ترجمه ٔ فارسی ص 155 و بخش انگلیسی ص 115) : و در هشتم جمادی الاخره ٔ آن سال به شاه درآمد و جمعی را بکشت . (جامع التواریخ رشیدی
شاهلغتنامه دهخداشاه . (ع اِ) شاة و بزبان عربی گوسفند را گویند وشیاة جمع آن است . (برهان قاطع). رجوع به شاة شود.
شاهلغتنامه دهخداشاه . (ع ص ) رجل شاه ُ البصر؛ به معنی رجل شائه البصر است ، یعنی مرد تیز بینایی . (از منتهی الارب ).
در دستی شاهلغتنامه دهخدادر دستی شاه . [ ] (اِخ ) (دروازه ٔ...) یکی از ده دروازه ٔ شهرتبریز بوده است . رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 76 شود.
دستورشاهلغتنامه دهخدادستورشاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) کلاه پادشاهی و تاج . (ناظم الاطباء). (اما جای دیگر دیده نشد).
درباغشاهلغتنامه دهخدادرباغشاه . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماربین بخش سده ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در 9هزارگزی جنوب خاوری سده و یک هزارگزی راه شوسه ٔ اصفهان به تهران ، با 339 تن سکنه . آب آن از زاینده رود و راه آن ماشین رو اس
دربند ارغوان شاهلغتنامه دهخدادربند ارغوان شاه . [ دَ ب َ دِ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 4هزارگزی شمال کبودگنبد با 904 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر
درمشی شاهلغتنامه دهخدادرمشی شاه . [ دِ رَ ] (اِخ ) نام مهتر ناحیت درمشان به گوزگانان . (از حدود العالم ). رجوع به درمشان شود.