شأفلغتنامه دهخداشأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِ)اهل و دارایی ؛ شأفة الرجل ؛ هی اهله و مالُه . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شأفة در این معنی شود.
شأفلغتنامه دهخداشأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِمص ) فساد و تباهی در ریش چنان که به نشود. (منتهی الارب ). شأف الجرح ؛ فساده حتی لا یکاد یبراء. (اقرب الموارد). رجوع به شآفه و شأفه شود.
شأفلغتنامه دهخداشأف . [ ش َءْف ْ ] (ع مص ) دشمن شدن . (مصادر زوزنی ص 390). رجوع به شآفه و شأفه در این معنی شود. || بجکیدن بن ناخن . (مصادر زوزنی ص 390). || ریش بر آمدن از کف پای . (مصادر زوزنی ص
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
میلگاردانdrive shaft, Cardan shaft, driving shaft, propeller shaft, prop shaft, transmission shaft, Cardan drive, Cardan drive shaftواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که توان را از خروجی جعبهدنده به دیفرانسیل منتقل میکند متـ . میلمحرک
میل پروانهpropeller shaft, tail shaft, screw shaftواژههای مصوب فرهنگستانبخش انتهایی محور انتقال نیرو از موتور که پروانه به آن متصل است
شافرکاملغتنامه دهخداشافرکام . [ ف ُ ] (اِخ )رود... لغتی است در شاپورکام که رودی است در بخارا.رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 38 و شاپورکام شود.
ورداشتنلغتنامه دهخداورداشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول ، برداشتن . (ناظم الاطباء): زنبیل را وردار بگذار آن گوشه . (فرهنگ فارسی معین ). || ورداشتن جامه ؛ قناس داشتن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || افراشتن . (ناظم الاطباء). بلند نمودن . (از ناظم الاطباء). || تحمل کردن . تاب آوردن . (فرهنگ فار
متشافلغتنامه دهخدامتشاف . [ م ُ ت َ شاف ف ] (ع ص ) خورنده ٔ همه ٔ باقی آب را از پیاله . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد آنچه را که در پیاله باشد. (ناظم الاطباء). || گیرنده ٔ همگی چیزی را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاف شود.
شأفةلغتنامه دهخداشأفة. [ ش َءْ ف َ ] (ع اِ) ریش سوختنی که زیر قدم برآید و علاج آن به داغ کنند و اگر ببرند صاحب آن بمیرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از صحاح اللغة) (دهار) (آنندراج ). شئفت رجله شأفاً؛ اذا خرجت علیها الشأفة و هی قرحة. (از اساس البلاغه ) (صحاح اللغة). || اصل و بیخ . (من
شأفةلغتنامه دهخداشأفة. [ ش َءْ ف َ ] (ع ص ) رجل شأفة؛ مرد گرامی و دلاور. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
شأفةلغتنامه دهخداشأفة. [ش َءْ ف َ ] (ع مص ) بمعنی شآفة؛ ریش برآمدن از کف پای . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || بخشم آوردن . (از اقرب الموارد). بخشم آوردن کسی را. (منتهی الارب ). || ریش شدن ناخن پای . (از اقرب الموارد). || ترس از رسیدن چشم زخم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تر