شاکارلغتنامه دهخداشاکار. (اِ مرکب ) بمعنی بیگار باشد و آن کار فرمودن بزور است که مردم را کار فرمایندو مزدوری و اجرت ندهند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بیگار باشد که مجرگ خوانند. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ نظام ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ شاهنامه ). مزد بموازنه ٔ کار نادادن و آن را شیکار نیز گویند. (شر
شاکارفرهنگ فارسی عمیدکار بیمزد که کسی را بهزور به آن وادارند: ◻︎ نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف / راست گویی که همه سخره و شاکار کنی (کسائی: مجمعالفرس: شاکار).
ساقارلغتنامه دهخداساقار. (اِخ ) سقار. یکی از قبایل ترک که در ترکستان روس ، در ساحل چپ جیحون بقرب سرخس سکونت دارند و تعداد نفوس آن را 3 یا 10 هزار نوشته اند. (از قاموس الاعلام ترکی ).
پیشکاریلغتنامه دهخداپیشکاری . (حامص مرکب ) عمل پیشکار. چاکری . فرمانبری . مقابل پیشگاهی :بدانش مر این پیشکار تنت رارها کن ازین پیشکاری و خواری . ناصرخسرو.ز جهل تو اکنون همی جان داناکند پیشکار ترا پیشکاری . ناصرخسرو.به پیشکار
شهنگارلغتنامه دهخداشهنگار. [ ش َ ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فریب و دغای عظیم باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). صحیح شاکار است . رجوع به شاکار شود.
شارکارلغتنامه دهخداشارکار. (اِ مرکب ) هرکار مفت و رایگان که بزور و جبر اجرا گردد. (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ) سست و کاهل و بیکار.(ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر این کلمه دیده نشدو ظاهراً صحیح آن شاکار باشد. رجوع به شاکار شود.
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ک ِ ] (معرب ، ص ) معرب چاکر. (آنندراج ) (منتهی الارب ).بمعنی شاکار است که بیگار و کار فرمودن بی مزد باشد.(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مزدور و خادم . معرب چاکر. (منتهی الارب ). و رجوع به شاکار شود.
نشاکارtransplanterواژههای مصوب فرهنگستانماشین یا وسیلهای برای کاشت نشا به فواصل موردنظر در ردیفهای موازی