شب فروزلغتنامه دهخداشب فروز. [ ش َ ف ُ ] (نف مرکب ) شب افروز. که شب فروزان شود : یکی گفتش ای کرمک شب فروزچه باشد که پیدا نیایی به روز. سعدی .رجوع به شب افروز شود.
دیبای شب اندر روزلغتنامه دهخدادیبای شب اندر روز. [ ی ِ ش َ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی دیبای شب افروز است . و آن نوعی از دیبا که در عرف هند بافند. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به دیبای شب افروز شود.
گستاخ بینیلغتنامه دهخداگستاخ بینی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جسارت ورزی . جسوری : فراقش گر کند گستاخ بینی بگو برخیزمت یا مینشینی . نظامی .ز بس گوهرکمرهای شب افروزدر گستاخ بینی بسته بر روز.نظامی .