شب روفرهنگ فارسی عمید۱. رونده در شب؛ کسی که هنگام شب به راهی برود یا سفر کند.۲. [قدیمی، مجاز] دزد و راهزن.۳. [قدیمی، مجاز] عسس.
چهارـ شیبنورد،4ـ شیبنورد4X racerواژههای مصوب فرهنگستانورزشکـاری که در چهارـ شیبنوردی شرکت میکند
سیبلغتنامه دهخداسیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیو
شبانه روزیلغتنامه دهخداشبانه روزی . [ ش َن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شبانه روز. شبانروزی .- شاگرد شبانه روزی ؛ شاگردی که درتمام ایام هفته مقیم مدرسه ای (که اختصاص بدین امر دارد یعنی دائمی است ) باشد.- مدرسه ٔ شبا
شبانه روزلغتنامه دهخداشبانه روز. [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) شب و روز. (فرهنگ نظام ). شبان روز. بیست و چهار ساعت . یک شب و یک روز. (از ناظم الاطباء). شباروز. || (ق مرکب ) همیشه . علی الاتصال . مداوم . (ناظم الاطباء). علی الدوام .
گردآوالغتنامه دهخداگردآوا. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) شب گرد. شب رو و عسس . (آنندراج ). پاسبان شب . (ناظم الاطباء).
سایه رولغتنامه دهخداسایه رو. [ ی َ/ ی ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) کنایه از شب زنده دار. (برهان ) (آنندراج ). شب زنده دار. (شرفنامه ). || کنایه از دزد و عیار و شب رو. (برهان ) (آنندراج ).
دزدفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی عیّار، راهزن▼، گانگستر، مالدزد، مالخر، رباینده، متقلب، کلاهبردار▼، طرار، جیببر، کفزن، شبرو، دلهدزد، آفتابه دزد شَریک جُرم آرسن لوپن، آل کاپون
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َب ب ] (ع اِ) نوعی از زاج باشد و آن را زاج بلور خوانند و گویند که آن از کوه فروچکد و مانند یخ بفسرد و بهترین وی آن است که از جانب یمن آورند و گویند که به این معنی عربی است . (از برهان قاطع). نوعی از زاگ . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زاج . نوشادر. (ناظم الاطباء). او را
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش ُب ب ] (اِخ ) نام موضعی است دریمن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء).
شبلغتنامه دهخداشب . [ش َب ب ] (ع مص ) زیاده کردن حسن و جمال زن را سراندازاو چه سفیدی چهره در برابر سیاهی موی یا سرانداز وی را زیباتر کند. (از متن اللغة) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || افروخته کردن لون . (مصادراللغه ٔ زوزنی ص 94). || بهیجان در آوردن . ت
دختران شبلغتنامه دهخدادختران شب . [ دُ ت َ ن ِ ش َ ] (اِخ ) هسپریدس در اساطیر یونان نام چندتن از پریان که بکمک اژدهای موسوم به لادون از درخت سیبی که گایا آنرا در موقع عروسی هرا با زئوس به هرا هدیه داده بود و میوه ٔ زرین میداد نگهبانی میکردند. در باب نسب و مسکن آنها روایات مختلف است بروایتی اطلس و
تاریک شبلغتنامه دهخداتاریک شب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب تاریک . شب های محاق : صدرجهان ، جهان همه تاریک شب شده ست ازبهر ما سپیده ٔ صادق همی دمی . رودکی .بگوش من آید بتاریک شب که بگشاید از رنج یک تن دو لب .فردوسی