لغتنامه دهخدا
اشتروار. [ اُ ت ُرْ ] (اِ مرکب ) مقدار بار یک اشتر. اشتربار. شتروار. صاع . (بحر الجواهر). حمل بعیر. وسق . (مهذب الاسماء): گروهی گویند دویست و پنجاه سرهنگ اسیر بودند و دویست و پنجاه وشش اشتروار از زر و گوهرها. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).جز او از خسروان هرگز که داده ست به یک