شتکلغتنامه دهخداشتک . [ ش َ ت َ ] (اِ) در تداول خانگی ، ترشح . ترشح آب ، خاصه آب ناپاک . پاشیده شدن ذرات آب . رشاشه . (یادداشت مؤلف ). پریدن ذرات ریز آب روی بدن یا لباس کسی . معمولاً زنان وسواسی از «شتک » بسیار پرهیز میکنند و هرگاه کسی به سهو به آنان شتک کند یا آبی از جایی بدیشان ترشح کند،
شتکفرهنگ فارسی عمیدترشح آب؛ آبی که از نهر یا از روی زمین بهواسطۀ جریان سریع یا حرکت کردن در میان آن به اطراف پاشیده میشود.⟨ شتک زدن: (مصدر لازم) راه رفتن در میان آب و آب را با حرکت پا به اطراف پاشاندن.
شتکspatterواژههای مصوب فرهنگستانقطرات کوچک پوشرنگ که در حین کار از غلتک پوشرنگزنی یا قلممو بیرون میپاشد
پیستکلغتنامه دهخداپیستک . [ ت َ ] (ن مف ) پیسه . در پهلوی بمعنی نقش و نگار بسته و زینت شده و در فارسی بمعنی پیسه و ابلق و دورنگ سپید و سیاه . (فرهنگ ایران باستان ج 1 ص 113). رجوع به پیسه شود.
چستکلغتنامه دهخداچستک . [ چ ِ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 37هزارگزی جنوب خاوری درمیان ، بر سر راه مالرو عمومی اسفید به خلبران واقع است . جلگه و گرمسیر است و 23 تن سکنه دارد. آبش از قن
چستکلغتنامه دهخداچستک . [ چ ُ ت َ ] (اِ) مطلق کفش . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 218 ذیل لغت کفش ). || کفش سبک وزن با کف یک لا که در خانه پوشند. کفش راحتی . چسک . کفش سرپایی . رجوع به چسک شود.
سیتکلغتنامه دهخداسیتک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان لواسان کوچک بخش افجه ٔ شهرستان تهران . دارای 597 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ افجه . محصول آنجا غلات ، میوه ، سیب زمینی ، بنشن و عسل . شغل اهالی آنجا زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
شپتکلغتنامه دهخداشپتک . [ ش َ / ش ِ ت َ ] (اِ) لگد زدن باشد خواه انسان بزند و خواه حیوانات دیگر. (برهان ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). لگد زدن . (فرهنگ نظام ) (از فرهنگ جهانگیری ).
شتکارلغتنامه دهخداشتکار. [ ش َ ] (اِ) شدکار. شدیار.شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن . (برهان ). شیار زمین بجهت زراعت . (از ناظم الاطباء). شخم کردن زمین .
شتککاریspatteringواژههای مصوب فرهنگستانایجاد نقاط رنگی کوچک با قلممو و کمی پوشرنگ، برای شبیهسازی بافت چوب در کهنهنمایی
شتک زدنلغتنامه دهخداشتک زدن . [ ش َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن رشحات آب یا مایعی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || موج زدن . تموج . (یادداشت مؤلف ).- شتک زدن آب روی سنگ ؛ ترشح و پریدن ذرات آب رودخانه و نهر، جز آن بر اثرجریان تند و سریع آن بر روی سنگها و به اطراف و حوالی
splashدیکشنری انگلیسی به فارسیچلپ چلوپ، صدای ریزش، دارای ترشح، شتک، دارای صدای چلب چلوب، صدای ترشح، چلپ چلوپ کردن، ریختن، ترشح کردن
splashesدیکشنری انگلیسی به فارسیچلچله، چلپ چلوپ، صدای ریزش، دارای ترشح، شتک، دارای صدای چلب چلوب، صدای ترشح، چلپ چلوپ کردن، ریختن، ترشح کردن
بقعةدیکشنری عربی به فارسیلکه دار کردن يا شدن , لک , لکه , بدنامي , عيب , پاک شدگي , رگه رگه کردن , خط خط کردن , نقطه نقطه کردن , نقطه , خال , رگه , راه راه , برفک , شتک , صداي ترشح , چلپ چلوپ , صداي ريزش , ترشح کردن , چلپ چلوپ کردن , ريختن (باصداي ترشح) , داراي ترشح , داراي صداي چلب چلوب , موضع , بجا اوردن
حصه گاهلغتنامه دهخداحصه گاه . [ ح ِ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 19هزارگزی شمال باختری مانه و چهارهزارگزی جنوب مالرو عمومی محمدآباد به شتک . ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر و دارای 218</spa
شتک زدنلغتنامه دهخداشتک زدن . [ ش َ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن رشحات آب یا مایعی دیگر. (یادداشت مؤلف ). || موج زدن . تموج . (یادداشت مؤلف ).- شتک زدن آب روی سنگ ؛ ترشح و پریدن ذرات آب رودخانه و نهر، جز آن بر اثرجریان تند و سریع آن بر روی سنگها و به اطراف و حوالی
شتک کردنلغتنامه دهخداشتک کردن . [ ش َ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... به کسی )، در تداول خانگی ترشح کردن آب و مخصوصاً آب متنجس . در تداول زنان ترشح آب به کسی ، خاصه آبی ناپاک . (یادداشت مؤلف ).
شتکارلغتنامه دهخداشتکار. [ ش َ ] (اِ) شدکار. شدیار.شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن . (برهان ). شیار زمین بجهت زراعت . (از ناظم الاطباء). شخم کردن زمین .
دشتکلغتنامه دهخدادشتک . [ دَ ت َ ] (اِ) ریسمان تابیده و دستک . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). و رجوع به دستک شود.
دشتکلغتنامه دهخدادشتک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. سکنه ٔ آن 122 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، نخود، انگور، سیب ،زردآلو و بادام . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دشتکلغتنامه دهخدادشتک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 329 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنیات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دشتکلغتنامه دهخدادشتک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوار بخش سروستان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 223 تن . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج . محصول آنجا غلات ، برنج ، حبوب و انجیر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دشتکلغتنامه دهخدادشتک . [ دَ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. سکنه ٔ آن 260 تن . آب آن از رود اترک . محصول آنجا غلات و پنبه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).