شجبلغتنامه دهخداشجب . [ ش َ ] (اِخ )پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). || نام بطنی است از قبیله ٔ کلب . (از معجم قبایل العرب ج 4).
شجبلغتنامه دهخداشجب . [ ش َ ج ِ ] (ع ص ) هلاک شونده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندوهگین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رنج رسیده از بیماری یا قتال . (از اقرب الموارد).
شجبلغتنامه دهخداشجب . [ ش َ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اندوه . (منتهی الارب ). هم . (از اقرب الموارد). || ستون خانه . (منتهی الارب ). ستونی از ستونهای خانه . (از اقرب الموارد). ج ،شُجوب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || مشک خشک که در آن سنگریزه ها کنند و بجنبان
شجبلغتنامه دهخداشجب . [ ش َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || اندوهگین کردن . (از اقرب الموارد) (مصادراللغة زوزنی ). || هلاک شدن . || اندوهگین شدن . || گونه ٔ روی بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || مشغول کردن . (از اقرب الموارد). || بستن دهنه ٔ شیشه
شجبلغتنامه دهخداشجب . [ ش َ ج َ ] (ع اِ) اندوه . (منتهی الارب ).به معنی حزن و معروف در آن «شجن » است . (از اقرب الموارد). || رنج و اذیت بیماری . یا اذیت و رنج که از قتال حاصل شود. (منتهی الارب ). مشقتی که از بیماری یا قتال به انسان برسد. (از اقرب الموارد).
شزیبلغتنامه دهخداشزیب . [ ش َ ] (ع ص ) شاخه ٔ پژمرده پیش از آنکه اصلاح یابد. ج ، شُزوب . || کمانی که نه نو باشد نه کهنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به شزبة شود.
شزبلغتنامه دهخداشزب . [ ش َ ] (ع مص ) لاغر و باریک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درشت شدن جای . || خشک شدن و پژمریدن شاخه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
شزبلغتنامه دهخداشزب . [ ش ُزْ زَ ] (ع ص ) ج ِ شازِب . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ِ شازب به معنی لاغر و خشک از اسب و جز آن . (آنندراج ). رجوع به شازب شود.
شجبیلغتنامه دهخداشجبی . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به شجب که عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی ).
شجوبلغتنامه دهخداشجوب . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَجب . (منتهی الارب ). رجوع به شجب شود. || ج ِ شَجَب . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شجب شود.
شجبیلغتنامه دهخداشجبی . [ ش َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به شجب که عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی ).
یشجبلغتنامه دهخدایشجب . [ی َ ج ُ ] (اِخ ) پسر یعرب بن قحطان . (منتهی الارب ). پسر یعرب بن قحطان و پدر سبا. (از مجمل التواریخ والقصص ص 15 و 146). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ص 263 شود.
مشجبلغتنامه دهخدامشجب . [ م ُ ش َج ْ ج َ ] (ع ص ) گستاخ و بی ادب در خوراک . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مشجبلغتنامه دهخدامشجب . [ م ِ ج َ ] (ع اِ) دارچوب که جامه بر وی اندازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دارچوب که جامه بر وی اندازند و خیک آب آویزان کنند. (ناظم الاطباء). سه پایه . (دهار) : بیرم سبز برفکنده بلندشاخ او کرده بسدین مشجب .<p class
تشجبلغتنامه دهخداتشجب . [ ت َ ش َج ْ ج ُ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تحزن . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد).
اشجبدیکشنری عربی به فارسیسوگند شکستن , نقض عهد کردن , براي هميشه ترک گفتن , مرتد شدن , رافضي شدن , عليه کسي اظهاري کردن , کسي يا چيزي را ننگين کردن , تقبيح کردن