شخشخةلغتنامه دهخداشخشخة. [ ش َ ش َ خ َ ] (ع اِ صوت ) بانگ سلاح و بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذ. (منتهی الارب ). بانگ سلاح وکاغذ و هر شی ٔ خشک چون خشخشه . (از اقرب الموارد).
شخشخةلغتنامه دهخداشخشخة. [ ش َ ش َ خ َ ] (ع مص ) کشیده شدن . دراز شدن . (منتهی الارب ). || برداشتن شترماده ٔ تشنه سینه را. (منتهی الارب ).
سخسخةلغتنامه دهخداسخسخة. [ س َ س َ خ َ ] (ع اِمص ) ضعفی که از فقدان غذا حادث شود. (دزی ج 1). || ضعفی که از دوران جوانی حادث شده است . (دزی ج 1).
شخشخةلغتنامه دهخداشخشخة. [ ش َ ش َ خ َ ] (ع مص ) کشیده شدن . دراز شدن . (منتهی الارب ). || برداشتن شترماده ٔ تشنه سینه را. (منتهی الارب ).
شخشخةلغتنامه دهخداشخشخة. [ ش َ ش َ خ َ ] (ع اِ صوت ) بانگ سلاح و بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذ. (منتهی الارب ). بانگ سلاح وکاغذ و هر شی ٔ خشک چون خشخشه . (از اقرب الموارد).
دراز شدنلغتنامه دهخدادراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَطاول . تَمَتّی . تَمَطّی . صَلهبة. (منتهی الارب ). طِوال . (دهار). طول . (تاج المصادر بیهقی ).-
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). نداء. ضاًضاً. ضجه . قبع. صرخ . زمجره . صرخه . صفار. نشده . (منتهی الارب ). خروش . مجازاً در مطلق صدا و آواز استعمال می