شخشیدنلغتنامه دهخداشخشیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) شخیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). لخشیدن . لغزیدن . (برهان ) (سروری ). سُرخوردن . زلت . فرولغزیدن . لیزیدن . لیز خوردن . (یادداشت مؤلف ). متمایل شدن به جانبی . فروخیزیدن بود: گویند بشخشید؛ یعنی بخیزید. (لغت فرس اسدی ) : یکی بهر
شخشیدنفرهنگ فارسی عمیدلخشیدن؛ لغزیدن؛ لیز خوردن: ◻︎ قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایهٴ ایمان (ناصرخسرو: ۴۴۹)، ◻︎ یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور: لغتنامه: شخیدن).
برشخشیدنلغتنامه دهخدابرشخشیدن . [ ب َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی بالا شخشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شخشیدن شود.
شخشانلغتنامه دهخداشخشان . [ ش َ ] (نف ، ق مرکب ) شخشنده . (یادداشت مؤلف ). || در حال شخشیدن . (یادداشت مؤلف ).
بلخشیدنلغتنامه دهخدابلخشیدن . [ ب ِ ل َ دَ ] (مص ) (از: ب + لخشیدن ). بلغزیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). لیزیدن . شخشیدن . رجوع به لخشیدن شود.
لیزیدنلغتنامه دهخدالیزیدن . [ دَ ] (مص ) لیز خوردن . لغزیدن . سُر خوردن . سریدن . تزلق . شخشیدن . خیزیدن . فروخزیدن . || آمیختن . (برهان ). درهم کردن .
شخیدنلغتنامه دهخداشخیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) ظاهراً مصحف شخلیدن و مقلوب لخشیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و نیزمصحف شخشیدن باشد. لغزیدن و فروافتادن از جایی . (برهان ). شخشیدن . بیهقی در تاج المصادر در ترجمه ٔ ذریر گوید: بشخیدن چشم در سر. || وانگریستن و امعان نظر کردن . (ناظم الاطباء). || با تندی
برشخشیدنلغتنامه دهخدابرشخشیدن . [ ب َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی بالا شخشیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شخشیدن شود.