شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) : چون به قوم خود رسید آن مجتباشدق او بگرفت باز او شد عصا. مولوی .|| هر دو جانب رودبار و هر دو کن
سیذقلغتنامه دهخداسیذق . [ ذَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیدنوق و سیذنوق شود.
شدیقلغتنامه دهخداشدیق . [ ش َ ] (ع اِ) هر دو کناره ٔ رود. (منتهی الارب ). ج ، شُدُق . (از اقرب الموارد). هر دو کناره ٔ رود و کنار رودبار. (ناظم الاطباء).
شدیقلغتنامه دهخداشدیق . [ ش َ ](اِخ ) وادیی است در ارض طایف ، ناحیه ای است از نواحی آن و شذیق نیز روایت شده است . (از معجم البلدان ).
شیذقلغتنامه دهخداشیذق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شوذانق . شوذق . شوذنوق . شوذنیق . شیذنوق . چرغ یا شاهین . شیذقان .(از المعرب جوالیقی ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
سدقلغتنامه دهخداسدق . [ س ُ ] (ترکی ، اِ) لفظ ترکی است بمعنی ترکش . (غیاث ). ترکش و ایرانیه گویند نوعی از ترکش که برای هر تیر توی آن خانه ٔ جداگانه باشد. (آنندراج ).
شدقمیاتلغتنامه دهخداشدقمیات . [ ش َ ق َ می یا ] (ص نسبی ) (ابل ...)، شتران منسوب به گشن نعمان بن منذر موسوم به شدقم . (از منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َ ق َ ] (اِخ ) گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات ؛ شتران منسوب بدان گشن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َق َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (از اقرب الموارد). || (ص ) فراخ کنج دهان . (منتهی الارب ). واسعالشدق و میم زائد است . (از اقرب الموارد). || رجل شدقم ؛ مرد فصیح . (منتهی الارب ).
علی شدقمیلغتنامه دهخداعلی شدقمی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن حسن بن علی بن شدقم بن ضامن بن محمدحمزی حسنی مدنی .ملقب به زین الدین . فقیه و محدث بود که در سال 950 هَ . ق . متولد شد و در سال 1033 هَ . ق . در مدینه درگذشت
غزلغتنامه دهخداغز. [ غ ُزز ] (ع اِ) کنج دهن از طرف درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زاویة الفم من باطن الخدین . شِدق یا شَدق . (المنجد).
غزغزلغتنامه دهخداغزغز. [ غ ُ غ ُ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن . (منتهی الارب ). شِدق . غُزّ. غُزغُزَة. (از اقرب الموارد).
شدیقلغتنامه دهخداشدیق . [ ش َ ] (ع اِ) هر دو کناره ٔ رود. (منتهی الارب ). ج ، شُدُق . (از اقرب الموارد). هر دو کناره ٔ رود و کنار رودبار. (ناظم الاطباء).
شدقمیاتلغتنامه دهخداشدقمیات . [ ش َ ق َ می یا ] (ص نسبی ) (ابل ...)، شتران منسوب به گشن نعمان بن منذر موسوم به شدقم . (از منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َ ق َ ] (اِخ ) گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات ؛ شتران منسوب بدان گشن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َق َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (از اقرب الموارد). || (ص ) فراخ کنج دهان . (منتهی الارب ). واسعالشدق و میم زائد است . (از اقرب الموارد). || رجل شدقم ؛ مرد فصیح . (منتهی الارب ).
شهشدقلغتنامه دهخداشهشدق . [ ش َ هََ دَ ] (معرب ، اِ مرکب ) لغتی است در شَهْبَیْدَق . (منتهی الارب ). شهشدف . (معجم البلدان ). رجوع به شهبیدق و شهشدف شود.
متشدقلغتنامه دهخدامتشدق . [ م ُ ت َ ش َدْ دِ ] (ع ص ) به تکلف فصاحت نماینده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کسی که به تکلف فصاحت می نماید. (ناظم الاطباء). || فسوس کننده مردم را. (منتهی الارب ). استهزاء کننده . (ذیل اقرب الموارد). منه الحدیث : ابغضکم الی الثرثارون المتشدقون . (ذی
اشدقلغتنامه دهخدااشدق . [ اَ دَ ] (اِخ ) (3 - 70 هَ . ق . / 624 - 690 م .). ابوامیه ، عمروبن سعیدبن عاص اموی قرشی . امیری ا
اشدقلغتنامه دهخدااشدق . [ اَ دَ] (ع ص ) بلیغ. کام گشاده . (منتهی الارب ). فراخ گوشه ٔدهن . (مهذب الاسماء). فراخ گوشه ٔدهان . (تاج المصادر). فراخ دهن . مؤنث : شَدْقاء. ج ، اشدقاء. (مهذب الاسماء).
تشدقلغتنامه دهخداتشدق . [ ت َ ش َدْ دُ ] (ع مص ) لب پیچیدن در شیوازبانی . (تاج المصادر بیهقی ). بتکلف فصاحت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || با کج کردن گوشه ٔ دهان مردمان را ریشخند کردن . (از المنجد). || بدون احتیاط و احترازگفتا