شدولغتنامه دهخداشدو. [ ش َدْوْ ] (ع اِ) اندک از هر بسیار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قصد. || جانب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شدولغتنامه دهخداشدو. [ ش َدْوْ ] (ع مص ) قصد کردن قصد کسی را. (منتهی الارب ). || شعر به سرود خواندن و راندن شتر. (یادداشت مؤلف ). || خواندن یک یا دو بیت و کشیدن آواز خود را. (از لسان العرب ). || شتران را راندن : شدا الابل یشدوها شدواً. (از السان العرب ). || آموختن بعض علم ادب را. شدا شدواً؛
شنوایینگارة سایهshadow audiogram,shadow curveواژههای مصوب فرهنگستانشنوایینگارة گوش مورد آزمایش که در آن پاسخهای گوش مقابل، بهعلت پوشانده نشدن، تداخل ایجاد کرده است
عروسک سایهshadow puppet, shadow figureواژههای مصوب فرهنگستانعروسکی دوبعدی که در پشت پرده قرار میگیرد و سایۀ آن دیده میشود
دولت سایهshadow cabinetواژههای مصوب فرهنگستانهیئت وزیران منتخب جناح مخالف که درصورت پیروزی آن جناح جای هیئت وزیران حاکم را میگیرد
بارانپناهrain shadowواژههای مصوب فرهنگستانمحدودهای در بادپناه کوهستان که در آن میزان بارش کمتر است
زون سایهshadow zoneواژههای مصوب فرهنگستانناحیهای در فاصلۀ تقریبی 100 تا 140 درجه از رومرکز زمینلرزه که در آن موج P به سبب عبور از محیط کمسرعت دریافت نمیشود
شدوانلغتنامه دهخداشدوان . [ ش َ دَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است و گویند دو کوه است در یمن و نیز گویند در تهامه و بنابر قولی یک کوه است . (از معجم البلدان ).
شدونلغتنامه دهخداشدون . [ ش ُ ] (ع مص ) قوت گرفتن آهوبره و شاخ برآوردن و بی نیاز شدن از مادر و بر این قیاس است بچه ٔ جانور صاحب ظلف و صاحب خف و صاحب سم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
غلیملغتنامه دهخداغلیم . [ غ ُ ل َ ](اِخ ) ابن سام بن نوح . به مکه آمد و در آنجا ساکن شدو کسی به وی منسوب نگردیده است . (از تاج العروس ).
ماکرنلغتنامه دهخداماکرن .[ رَ ] (اِخ ) امپراطور روم که به سال 161 م . در «سزاره » (نومیدی ) متولد شدو در سالهای 217-218 فرمانروائی داشت . (از لاروس ).
ناولزلغتنامه دهخداناولز. (اِخ ) جیمز شریدان . در سال 1784 م . در ایرلند متولد شدو به سال 1862 م . درگذشت . شهرت او در نمایشنامه نویسی است . نمایشنامه ٔ معروف او «ویرجینیوس » نام دارد.
کاغذیلغتنامه دهخداکاغذی . [ غ َ ] (اِخ ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است . وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت . رجوع به الانساب سمعانی شود.
حبشةلغتنامه دهخداحبشة. [ ح َ ب َ ش َ ] (اِخ ) ابن قیس نهمی . از بنی نهم ، بطنی از همدان . اهل سیر گویند: او بطف (کربلا) حاضر شدو در عاشورا کشته گردید. (تنقیح المقال ج 1 ص 250).
شدوانلغتنامه دهخداشدوان . [ ش َ دَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است و گویند دو کوه است در یمن و نیز گویند در تهامه و بنابر قولی یک کوه است . (از معجم البلدان ).
شدونلغتنامه دهخداشدون . [ ش ُ ] (ع مص ) قوت گرفتن آهوبره و شاخ برآوردن و بی نیاز شدن از مادر و بر این قیاس است بچه ٔ جانور صاحب ظلف و صاحب خف و صاحب سم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).