شدکارلغتنامه دهخداشدکار. [ ش ُ ] (اِ) شیار است ، یعنی زمین را بجهت زراعت کردن بشکافند و مستعد سازند و با ذال نقطه دار هم گفته اندبه معنی زمینی که آن را شیار کرده باشند و تخم افشانده باشند. (برهان ). زمین بسیار شخم زده باشد. (لغت فرس اسدی طوسی ). کوم . (سروری ). زمین کنده بود به گاو.(صحاح الفرس
شدکارفرهنگ فارسی عمید۱. شیار.۲. زمینی که آن را شیار کرده و تخم پاشیده باشند؛ زمین شیارشده: ◻︎ تا زندهام مرا نیست جز مدح تو دگر کار / کشت و درودم این است خرمن همین و شدکار (رودکی: ۵۲۳).
شذکارلغتنامه دهخداشذکار. [ ش َ ] (اِ) زمینی که شیار کرده باشند و تخم افکنند و شتکارنیز گویند. (التحفة). رجوع به شدکار و شتکار شود.
سپیدکارلغتنامه دهخداسپیدکار. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی . || کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان ) (شرفنامه ) (غیاث ). ضد سیاه کار. (انجمن آرا) : سپیدکار و سیه کار دست
سپیدکارفرهنگ فارسی عمید۱. = سفیدکار٢. (صفت) [مجاز] بیشرم؛ شوخچشم.٣. (صفت) [مجاز] ریاکار: ◻︎ یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک / نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری (منوچهری: ۱۱۱ حاشیه).
صدکارلغتنامه دهخداصدکار. [ ص َ ] (ص مرکب ) چندین کاره . دارنده ٔ چندین هنر : منم در کار خود صدکار و بی کاربگاه مهر دل صدیار و بی یار. (ویس و رامین ). || (اِ مرکب ) کار بسیار : ز بهر مردم بیگانه صد کار
صیدکارلغتنامه دهخداصیدکار. [ ص َ/ ص ِ ] (ص مرکب ) صیاد. شکارچی . آنکه کار او صید کردن است : این وطنگاه دامیاران است جای صیاد و صیدکاران است .نظامی .
شذکارلغتنامه دهخداشذکار. [ ش َ ] (اِ) زمینی که شیار کرده باشند و تخم افکنند و شتکارنیز گویند. (التحفة). رجوع به شدکار و شتکار شود.
شتکارلغتنامه دهخداشتکار. [ ش َ ] (اِ) شدکار. شدیار.شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن . (برهان ). شیار زمین بجهت زراعت . (از ناظم الاطباء). شخم کردن زمین .
شدیارفرهنگ فارسی عمید= شدکار: ◻︎ به زخم پای ایشان کوه دشت است / به زخم یشک ایشان دشت شدیار (عنصری: ۳۹)، ◻︎ یکی را زمین بوستان است و شوره / یکی کشت و فالیز و شدیار دارد (ناصرخسرو۱: ۲۲۳).
شدیارلغتنامه دهخداشدیار. [ ش ُ ] (اِ) به معنی شدکار است که شخم کردن و شکافتن زمین باشد بجهت زراعت کردن و با ذال نقطه دار هم آمده است به معنی زمینی که آن را گاو رانده باشند تا تخم بیفشانند. (برهان ). شدکار. شیار و شخم زمین . زمین گاوکرده که تخم کارند در او. (اوبهی ). شخم . زمین گاوکرده . (لغت ف