شدید

šadid

معنی

۱. سخت؛ تند.
۲. [قدیمی] سختگیر.

مترادف

۱. اکید
۲. بسیار، هنگفت
۳. دشوار، زفت
۴. سخت
۵. قوی، محکم ≠ خفیف

برابر پارسی

سخت، سهمگین

جست‌وجوی دقیق

شدید

لغت‌نامه دهخدا

شدید. [ ش َ ] (اِخ ) شدیدبن قیس محدث است . (منتهی الارب ). || لقب ابوبکر هفتمین از امرای بنی حفص . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوبکر شدید شود. || نام مولای ابوبکر. (منتهی الارب ). || ... ابن عادبن عملاق بن لادبن سام بن نوح . (حبیب السیر). رجوع به شدادبن عاد شود.

شدید

لغت‌نامه دهخدا

شدید. [ ش َ ] (ع ص ) دلاور. || توانا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، شِداد، اشدّاء. (اقرب الموارد). || بخیل . || سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- شدیدالحنزوانه ؛ کنایه است از تکبر و عظمت . (از اقرب الموارد).- شدیدا

شدید

فرهنگ فارسی عمید

۱. سخت؛ تند.۲. [قدیمی] سختگیر.

شدید

دیکشنری فارسی به عربی

بشدة , حاد , شديد , عنيف , قاسي , قطري , متانق , متحمس , مرکز , مزمن

شدید

دیکشنری فارسی به انگلیسی

extreme, acute, abysmal, austere, bad, deadly, brutal, fierce, consuming, crucial, crying, deep, desperate, dire, dour, drastic, driving, excruciating, great, gusty, harsh, hearty, heavy, hot, intemperate, intense, intensive, intent, sharp, keen, sore, mighty, mortal, overpowering, poignant, punitiv

جست‌وجوی هم‌آوا

آزمون یک‌طرفه

one-sided test

واژه‌های مصوب فرهنگستان

← آزمون یک‌دُمی

طبلة استوانه‌ای

straight-sided drum

واژه‌های مصوب فرهنگستان

نوعی طبلة بدون شکم، با بدنة کاملاً استوانه‌ای که برای بسته‌بندی چسب‌های ذوبی و موادی که با پمپ غلتکی به درون طبله تزریق می‌کنند، کاربرد دارد

شدت

لغت‌نامه دهخدا

شدت . [ ش ِدْ دَ ] (ع اِمص ) سختی . صلابت در جواهر و اعراض . محکمی . استواری . استحکام . قوت . حمله . نجدت . ثبات قلب . شجاعت . سختی . تنگی . ضیق . صعوبت . مجاعه . (یادداشت مؤلف ) : خواهی اندر عنا و شدت زی خواهی اندر امان و نعمت و ناز. <p

سدت

لغت‌نامه دهخدا

سدت . [ س ُدْ دَ ] (از ع ، اِ) سدة. بیماریی که سبب بستن راه تنفس شود : مدتها در مضایق آن سدت و مفالق آن کربت بماندم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 17). رجوع به سدة شود. || در خانه : و این حسنه با سواب

سدد

لغت‌نامه دهخدا

سدد. [ س َ دَ ](اِخ ) جایگاهی است در شعر بحتری . (معجم البلدان ).

جست‌وجوی مشابه

شدیدة

لغت‌نامه دهخدا

شدیدة. [ ش َ دَ ] (ع ص ) شدیده . حروف هجا را به سه قسمت ِ شدیده و رخاوه و بین الشدة و الرخوة تقسیم کرده اند و حروف شدیده هشت است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 353). به اصطلاح علم قرائت حرفی است که صوتش از مخرج او بسته شود اگر او را ساکن خوانی

شدیدة

لغت‌نامه دهخدا

شدیدة. [ ش َ دَ ] (ع ص ) مؤنث شدید. ج ، شدائد. (اقرب الموارد). رجوع به شدائد شود.

شدیدیة

لغت‌نامه دهخدا

شدیدیة. [ ش َ دی ی َ ] (اِخ ) یکی از نقاط اهواز - بصره . (ابن اثیر ج 7 ص 125 در شرح جنگهای صاحب زنج ).

شديد

دیکشنری عربی به فارسی

شديد , دردناک , تالم اور , اندوه اورد

شدیدالبطش

فرهنگ فارسی عمید

۱. سخت‌نبرد.۲. تند و سخت‌گیر.

جست‌وجوی متن

ذُکِّرْتُم

فرهنگ واژگان قرآن

تذکر داده شديد - يادآوري شديد

ﭐطْمَأْنَنتُمْ

فرهنگ واژگان قرآن

ايمن شديد-مطمئن شديد

شنش

گویش مازنی

لرزش شدید لرزش شدید بدن

بیماری‌های التهابی روده

inflammatory bowel diseases, IBD

واژه‌های مصوب فرهنگستان

طیفی از بیماری‌های شدید که در هنگام ابتلا به آنها التهاب شدید روده و معده و گرفتگی‌های شدید روده‌ پیش می‌آید

تاجج

دیکشنری عربی به فارسی

حرارت شديد , اشتياق شديد , گرمي , التهاب

جست‌وجوی هم‌آغاز

شدیدة

لغت‌نامه دهخدا

شدیدة

لغت‌نامه دهخدا

شدیدة. [ ش َ دَ ] (ع ص ) مؤنث شدید. ج ، شدائد. (اقرب الموارد). رجوع به شدائد شود.

شدیدیة

لغت‌نامه دهخدا

شدیدیة. [ ش َ دی ی َ ] (اِخ ) یکی از نقاط اهواز - بصره . (ابن اثیر ج 7 ص 125 در شرح جنگهای صاحب زنج ).

شدیدالبطش

فرهنگ فارسی عمید

۱. سخت‌نبرد.۲. تند و سخت‌گیر.

شدیداللحن

فرهنگ فارسی عمید

۱. دارای لحن تند و زننده.۲. درشت‌گوی.

جست‌وجوی هم‌قافیه

حرارت شدید

لغت‌نامه دهخدا

حرارت شدید. [ ح َ رَ ت ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طاول کوچکی که بر اثر سوختگی یا تماس با ماده ٔ محرق ایجاد شود.

حرف شدید

لغت‌نامه دهخدا

حرف شدید. [ ح َ ف ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی که هنگام سکون صدای آن قطع شود: ء. ج . د. ط. ب . ت . ک . هَ . ق . در مقابل حروف رخوة: ث . ح . خ . ذ. ز. س . ش . ص . ض . غ . ف . هَ . و در مقابل شدید، و رخوة، قسم سومی هست که حد وسط میان این دو قسم است و آن الف . ل . م . ی

ابوبکر شدید

لغت‌نامه دهخدا

ابوبکر شدید. [ اَ بو ب َ رِ ش َ ] (اِخ ) هفتمین از امرای بنی حفص در تونس در 709 هَ . ق .

اسکندر شدید

لغت‌نامه دهخدا

اسکندر شدید. [ اِ ک َ دَ ش َ ] (اِخ ) او راست : بیان الصناعة من اتقان فن الزراعة، که در مطبعةالرغائب در زقازیق بسال 1905م . طبع شده . (معجم المطبوعات ج 1 ستون 438).

امیرشدید

لغت‌نامه دهخدا

امیرشدید. [ اَ ش َ ] (اِخ ) شدیدبن احمد. امیر بادیه (بین شام و عراق ) بود و در شطرنج دست داشت (1018 هَ .ق ./ 1609 م .). (از اعلام زرکلی ج 2

درپیوند

بیشتر بدانید

شدید

šadid

معنی

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری عربی به فارسی

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی متن

فرهنگ واژگان قرآن

فرهنگ واژگان قرآن

گویش مازنی

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری عربی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا