شرجویلغتنامه دهخداشرجوی . [ ش َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ شر. رونده دنبال شر و تباهی : بسیار مردم مفسد و شرجوی و شرخواه در بلخند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 658).
سرجولغتنامه دهخداسرجو. [ س َ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ناحیه ٔ سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97).
سیرجالغتنامه دهخداسیرجا. (اِخ )دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. دارای 250 تن سکنه . آب آن از باران تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، ذرت ، لبنیات . ساکنین از طایفه ٔ سردارزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
شیرزالغتنامه دهخداشیرزا. (نف مرکب ) تولیدکننده ٔ شیر. || داروئی که شیر را زیاد کند. شیرزاد. (از ناظم الاطباء). رجوع به شیرزاد شود.
سرگزایلغتنامه دهخداسرگزای . [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) چیزی که سر را بگزد ای ببرد. (آنندراج ). سر به باد دهنده . سربرنده .