شردلغتنامه دهخداشرد. [ ش ُ رُ ] (ع ص ، اِ) رمندگان . ج ِ شَرود. کصبور، بمعنی رمنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سیرتلغتنامه دهخداسیرت . [ رَ ] (ع اِ) طریقه . (غیاث ). رفتار. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60). عادت و طریقه . (آنندراج ). روش .رفتار : عهدها بست که تا باشد بیدار بودعهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و سان . <p class
شریثلغتنامه دهخداشریث . [ ش َ ] (اِ) فراسیون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فراسیون شود.
شرتلغتنامه دهخداشرت . [ ش ِ ] (اِ صوت ) حکایت آواز صوت کشیده شدن شاخه ها یا شاخه مانندها بر چیزی ، نظیر آواز کشیده شدن جارو بر زمین .- شرت شرت ؛ شرت و شرت . حکایت تکرار آواز کشیده شدن جارو بر زمین .
شرداغلغتنامه دهخداشرداغ . [ ش ِ ] (اِ) جامه ٔ پیشواز آستین کوتاه باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع).
شرداحلغتنامه دهخداشرداح . [ ش ِ ] (ع ص ) دراز و بزرگ هیکل از شتران و زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): رجل شرداح القدم ؛ مرد سطبر و پهن پا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد فربه نرم و فروهشته گوشت . (منتهی الارب ). مرد فربه سست . (از اقرب الموارد):رجل شرداح ؛ مرد فربه فروهشته
شرداخلغتنامه دهخداشرداخ . [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شرداخ القدم ؛ مرد سطبر و پهن پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شرودلغتنامه دهخداشرود. [ ش َ ] (ع ص )شارد. (اقرب الموارد). رمنده . ج ، شُرُد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رمنده . (منتهی الارب ). شارد. رمنده . رموک . (یادداشت مؤلف ). || قافیة شرود؛ ای سائرة فی البلاد. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
شاردلغتنامه دهخداشارد. [ رِ ](ع ص ) استر رمنده . (دهار). رمنده . (منتهی الارب ). رموک . گریزنده . نفور. چموش . شموس . جموح . (منتهی الارب ).فرار. هارب . ج ، شَرَد. (اقرب الموارد) : عصمت یا نار کونی باردالاتکون النار حراً شاردا.(مثنوی ).</p
شاردةلغتنامه دهخداشاردة. [ رِ دَ ] (ع ص ) تأنیث شارد، رمنده . رموک . حوشی . وحشیه . ج ، شوارد. رجوع به شارد شود. || سائره : قافیه ٔ شاردة، بمعنی قصیده ٔ سائره در بلاد ومراد از قافیه در اینجا قصیده است باعتبار تسمیه ٔ کل بنام جزء. ج ، شوارد و شُرَّد. (اقرب الموارد). || نادر و غریب : شوارداللغة
نفرلغتنامه دهخدانفر. [ ن َ ] (ع اِ) گروه مردم از سه تا ده . (منتهی الارب ). لغتی است در نَفَر. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفَر شود. || ج ِ نافر. (اقرب الموارد). رجوع به نافر شود. || قومی که با تو گریزند یا به کاری پیش آیندیا از یکدیگر گریزند در جنگ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندرا
شرداغلغتنامه دهخداشرداغ . [ ش ِ ] (اِ) جامه ٔ پیشواز آستین کوتاه باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع).
شرداحلغتنامه دهخداشرداح . [ ش ِ ] (ع ص ) دراز و بزرگ هیکل از شتران و زنان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): رجل شرداح القدم ؛ مرد سطبر و پهن پا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد فربه نرم و فروهشته گوشت . (منتهی الارب ). مرد فربه سست . (از اقرب الموارد):رجل شرداح ؛ مرد فربه فروهشته
شرداخلغتنامه دهخداشرداخ . [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شرداخ القدم ؛ مرد سطبر و پهن پای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متشردلغتنامه دهخدامتشرد. [ م ُ ت َ ش َرْ رِ ] (ع ص ) پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || گریزانیده . (ناظم الاطباء). رمیده . || رونده .ذاهب . (فرهنگ فارسی معین ) (از ذیل اقرب الموارد).
اشردلغتنامه دهخدااشرد. [ اَ رَ ] (ع ن تف ) رمنده تر. شاردتر : و هم ترکوک اسلح من حباری رأت صقراً و اشرد من نعام .(حیاةالحیوان ج 1 ص 205 س 3</sp