شرپلغتنامه دهخداشرپ . [ ش َ / ش ِ رِ / ش َ رَ ] (اِ صوت ) مخفف شراپ است . در تداول عامه آواز زدن . (فرهنگ نظام ). زدن . (یادداشت مؤلف ). حکایت آواز زدن با کف دست لمس کرده بصورت یا زدن با ترکه ای تر به بدن . حکایت آواز زدن ب
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
صندلی سلمانیbarber chair/ barber's chair, tombstone 2واژههای مصوب فرهنگستانکُندهای که براثر قطع ناقص درخت به شکل صندلی درآمده است
شرپلالغتنامه دهخداشرپلا. [ ش ِ پ ِل ْ لا ] (اِ صوت ) در تداول عامه شرپلاه . شرپلاه راه انداختن . شرپلهی راه انداختن . (یادداشت مؤلف ). زدن و کوفتن افراد. حمله بردن به گروهی یا زدن از چپ به راست آنان را.
شرپونلغتنامه دهخداشرپون . [ش ُ ] (اِ) شربین . بمعنی قطران و آن چیزی است بغایت سیاه و هر چیز سیاه را به او نسبت کنند. (برهان ). قطران . منداب . چیزی چون نفت سیاه که به شتر مالند. قطران . || هرچیز بسیارسیاه . (ناظم الاطباء).
شرپیلغتنامه دهخداشرپی . [ ش ِ رِپ ْپی ] (اِ صوت ) صوت برخورد جسمی با آب . منسوب به شرپ ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی . برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب ) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
شراپلغتنامه دهخداشراپ . [ش َ پ پ ] (اِ صوت ) آواز زدن . (فرهنگ نظام ). آواز که از برخوردن کف دست با صورت یا اندام برآید. شرپ . شراپ شراپ . شرپ شرپ . تکرار آواز بر اثر تکرار ضربت است .
شلپلغتنامه دهخداشلپ . [ ش ِ ل ِ ] (اِ صوت ) صدای فروافتادن چیزی در آب . (در لهجه ٔ گناباد خراسان ) (یادداشت پروین گنابادی ). چلپ .- شلپ شلپ کردن ؛ فروافکندن چیزها پیاپی در آب و پراکندن به اطراف یا زدن کف دست بر آب و پراکندن آب به هر سو. || آوای سیلی که بر صور
شرپلالغتنامه دهخداشرپلا. [ ش ِ پ ِل ْ لا ] (اِ صوت ) در تداول عامه شرپلاه . شرپلاه راه انداختن . شرپلهی راه انداختن . (یادداشت مؤلف ). زدن و کوفتن افراد. حمله بردن به گروهی یا زدن از چپ به راست آنان را.
شرپونلغتنامه دهخداشرپون . [ش ُ ] (اِ) شربین . بمعنی قطران و آن چیزی است بغایت سیاه و هر چیز سیاه را به او نسبت کنند. (برهان ). قطران . منداب . چیزی چون نفت سیاه که به شتر مالند. قطران . || هرچیز بسیارسیاه . (ناظم الاطباء).
شرپیلغتنامه دهخداشرپی . [ ش ِ رِپ ْپی ] (اِ صوت ) صوت برخورد جسمی با آب . منسوب به شرپ ، که حکایت آواز زدن دست یا برخوردن دست به چیزی . برای نشان دادن صدا یا شدت افتادن چیزی (مثلاً در درون آب ) بر زبان آید. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).