شستکلغتنامه دهخداشستک . [ ش َ ت َ ] (اِ مصغر) (اصطلاح عامیانه ) آلت چرمین که مأبونان برای دفع حکه بکار برند.(غیاث اللغات ). مرکب از شست به معنی ابهام و «کاف » نسبت . به اصطلاح لوطیان چیزی باشد از عالم چرمینه که مأبونان مثل زنان سعتری در کمر بندند و سرش در مأبونه فروکنند تا رفع حکه شود. (آن
سیستکلغتنامه دهخداسیستک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. دارای 267تن سکنه . آب آن از سیمین رود و چشمه . محصول آنجا غلات ، توتون ، چغندر، حبوبات . در دو محل بفاصله ٔ نیم کیلومتر بنام سیستک بالا و پائین مشهور و سکنه ٔ سیستک
شساتکلغتنامه دهخداشساتک . [ ش َ ت ِ ] (معرب ، اِ) ج ِ شستکه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شستکه و شستکات شود.
شستکاتلغتنامه دهخداشستکات . [ ش ُ ت َ ] (معرب ، اِ) ج ِ عربی شستکه ٔ فارسی . به معنی دستمالها. دستارچه ها. مندیل ها. (یادداشت مؤلف ). || همان است که ایرانیان آذرشست گویند و آذرشست ؛ یعنی پوشیده شده با آتش . (از الجماهر ص 201). رجوع به شستکه شود.
شستکهلغتنامه دهخداشستکه . [ ش ُ ت َ ک َ / ک ِ ] (معرب ، اِ) دستمال .سارق . مندیل . دستار. کیس و کیسه . ج ، شستکات ، شساتک .(یادداشت مؤلف ). مأخوذ از شسته و مغسول فارسی ، و نوعی لباس بوده آتش آن را نمی سوزانده : و اخرج عن شستکه دواء. (
شستکاتلغتنامه دهخداشستکات . [ ش ُ ت َ ] (معرب ، اِ) ج ِ عربی شستکه ٔ فارسی . به معنی دستمالها. دستارچه ها. مندیل ها. (یادداشت مؤلف ). || همان است که ایرانیان آذرشست گویند و آذرشست ؛ یعنی پوشیده شده با آتش . (از الجماهر ص 201). رجوع به شستکه شود.
شستکهلغتنامه دهخداشستکه . [ ش ُ ت َ ک َ / ک ِ ] (معرب ، اِ) دستمال .سارق . مندیل . دستار. کیس و کیسه . ج ، شستکات ، شساتک .(یادداشت مؤلف ). مأخوذ از شسته و مغسول فارسی ، و نوعی لباس بوده آتش آن را نمی سوزانده : و اخرج عن شستکه دواء. (