شیشاکلغتنامه دهخداشیشاک . (اِ) شیشک . گوسپند یکساله . (یادداشت مؤلف ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). بچه ٔ گوسفند یکساله ، این لفظ ترکی است . (از آنندراج ) (از غیاث ) : خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین خشم از شیران چو دیدی سر بنه شیشاک شو.<br
سیسکلغتنامه دهخداسیسک . (اِ) به معنی سیسرو باشد که کرم گندم خراب کن است . (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به سیسرو، سوس و سیسرک شود. || نام غله ای است که آنرا مشتک نیز گویند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ).
شپشکلغتنامه دهخداشپشک . [ ش ِ پ ِ ش َ ] (اِ مصغر) سبوسه . شپشه . حشره ٔ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راسته ٔ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است . این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانه ٔ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را
قرصعنهلغتنامه دهخداقرصعنه . [ ق َ ص َ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) گیاهی است خاردار که شویکه ابراهیم نیز نامند آن را، و آن بر انواعی است : نوعی از آن چون سوسن بری که بر درها می چسبد و از مگس جلوگیری میکند و نوعی از آن سفید و دارای برگهای زیاد و خارهای تیز و برای درد