شعبلغتنامه دهخداشعب . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
شعبلغتنامه دهخداشعب . [ ش َ ع َ ] (ع اِمص ) دوری در میان دو دوش و یا دو شاخ گاو و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) .
شعبلغتنامه دهخداشعب . [ ش َ ] (اِخ ) کوهی است به یمن و آن را ذوشعبین گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهی است در یمامه . (از معجم البلدان ).
شعبلغتنامه دهخداشعب . [ ش ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم قطعه ای واقع بین عقبه و قاع در راه مکه در سه میلی . (از معجم البلدان ).
سهبلغتنامه دهخداسهب . [ س َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی بسختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سهبلغتنامه دهخداسهب . [ س َ /س َ هَِ ] (ع ص ، اِ) دشت . || زمین برابر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اسب توانای فراخ دو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شعیبلغتنامه دهخداشعیب . [ ش ُ ع َ ] (اِخ ) ابن حسن ، شیخ ایوب الدین . از زهاد و مرتاضان معاصر یعقوب بن یوسف بن عبدالمؤمن بود که از سلطنت استعفا نمود و مرید شیخ شد. (حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 440).
شعبذةلغتنامه دهخداشعبذة. [ ش َ ب َ ذَ ] (ع مص ) شعبده نمودن و سحر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعوذة. (از اقرب الموارد). رجوع به شعبده و شعوذة شود.
شعبةلغتنامه دهخداشعبة. [ ش ُ ب َ ] (ع اِ) شعبه . شاخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شاخ درخت . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شاخ برین درخت . (دهار). شاخه (در درخت ). شاخچه . شاخک . شاخ خر
شعباتلغتنامه دهخداشعبات . [ ش ُ ع َ ] (از ع ، اِ) ج ِ شعبه . (یادداشت مؤلف ).شعبه های بسیار. (از ناظم الاطباء). رجوع به شعبة شود. || فروع . شاخه ها. (فرهنگ فارسی معین ).
ابیملغتنامه دهخداابیم . [ اُب َی ْ ی ِ ] (اِخ ) یکی از دو شعب به نخلستان یمانیه . و شعب دیگر را اُبام گویند و میان این دو شعب کوهی است . و در منتهی الارب نام دوم را اُبَیمه آورده است .
شعوبلغتنامه دهخداشعوب . [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعْب . (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن ) (مفاتیح ) (ناظم الاطباء) (دهار). ج ِ شَعْب ، بمعنی قبیله ٔ بزرگ . (آنندراج ). و رجوع به شَعْب شود.
دانشکدهفرهنگ فارسی عمیدآموزشگاه عالی؛ هر یک از شعب دانشگاه که در آن چند رشتۀ نزدیک به هم آموزش داده میشود.
شعب ابیطالبلغتنامه دهخداشعب ابیطالب . [ ش ِ ب ِ اَ ل ِ ] (اِخ ) موضعی در مکه ، مولد آن حضرت (ص ). (از ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 60 شود.
شعبذةلغتنامه دهخداشعبذة. [ ش َ ب َ ذَ ] (ع مص ) شعبده نمودن و سحر کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شعوذة. (از اقرب الموارد). رجوع به شعبده و شعوذة شود.
شعب ابی یوسفلغتنامه دهخداشعب ابی یوسف . [ ش ِ ب ِ اَ س ُ ] (اِخ ) همان کوه است که بنی هاشم هنگام مخالفت قریش با آنها در آنجا مسکن گزیدند. (یادداشت مؤلف ).
شعب بوانلغتنامه دهخداشعب بوان . [ ش ِ ب ِ ب َوْ وا ] (اِخ ) چراگاهی است فراخ به فارس در ممسنی دوفرسخی شرقی فهلیان (میان فارس و کرمان ) و آن یکی از چهار بهشت (جنات اربعه ) دنیاست ، و سه دیگر عبارتند از: اُبُلّة. در بصره ، سغد در سمرقند، غوطه در دمشق . (یادداشت مؤلف ). چراگاهی فراخ است در فارس . (
متشعبلغتنامه دهخدامتشعب . [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) پراکنده شونده و پراکنده و شاخ شاخ . (آنندراج ). متفرق و منقسم و شاخه شاخه شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود.
ذواربع شعبلغتنامه دهخداذواربع شعب . [ اَ ب َ ع َ ش ُ ع َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) چهارشاخه . چهارشعبه . خداوند چهار شاخ یا شاخه .
ذوثلاث شعبلغتنامه دهخداذوثلاث شعب . [ ث َ ث َ ش ُ ع َ ] (ع ص مرکب ) صاحب سه شاخه : اِنْطَلِقوا الی ظِل ة ذی ثَلث ِ شُعَب . (قرآن 77 / 30)؛ بروید بسوی سایه ٔ صاحب سه شاخه یعنی دود. (تفسیر ابوالفتوح
منشعبلغتنامه دهخدامنشعب . [ م ُ ش َ ع ِ ] (ع ص ) شاخ در شاخ شونده . (غی-اث ) (آنندراج ). راه و یا درخت شاخ شاخ شده و پراکنده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شعبه شعبه و شاخ شاخ شده . (ناظم الاطباء).- منشعب شدن ؛ شعبه شعبه شدن . رشته رشته شدن . انواع گونا
مشعبلغتنامه دهخدامشعب . [ م َ ع َ ] (ع اِ) راه . ج ، مَشاعب . (مهذب الاسماء). راه در کوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه : مشعب الحق ؛ راهی که حق را از باطل جدا سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغی است شتران را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).