شعشعانیلغتنامه دهخداشعشعانی . [ ش َ ش َ نی ی ] (ع ص ) مرد دراز نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دراز. (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشعان شود. || تابنده . (فرهنگ فارسی معین ). || لطیف . (فرهنگ فارسی معین ).
شحشحانلغتنامه دهخداشحشحان . [ ش َ ش َ ] (ع ص ) شحیح . (از اقرب الموارد). زفت . (منتهی الارب ). || حریص . (منتهی الارب ). || دراز از هر چیزی . شحشح . || مرد بسیاررشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شعشعانلغتنامه دهخداشعشعان .[ ش َ ش َ ] (ع ص ) دراز و نیکوخلقت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی شود.
شعشعانةلغتنامه دهخداشعشعانة.[ ش َ ش َ ن َ ] (ع ص ) ماده شتر دراز نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شعشعانلغتنامه دهخداشعشعان .[ ش َ ش َ ] (ع ص ) دراز و نیکوخلقت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نیکو. (مهذب الاسماء). و رجوع به شعشاع و شعشع و شعشعانی شود.