شعلةلغتنامه دهخداشعلة. [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) ابوالعباس شعلةبن بدر اخشیدی . فرمانروای دمشق و امیری شجاع و زبردست بود. وی در سال 344 هَ . ق . در جنگی که با مهلهل عقیلی میکرد کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
شعلةلغتنامه دهخداشعلة. [ ش ُ ل َ ] (ع اِ) شعله . سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شَعَل شود. || هیمه ای که در آن آتش درگرفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زبانه ودرخشش آتش . ج ، شُعُل . (منتهی الارب ). ج ، شُعَل ، شُع
سهیلهلغتنامه دهخداسهیله . [ س ُ ل َ /ل ِ ] (اِ) نوعی از خیمه . (غیاث ) (آنندراج ). || اسم طعامی مصنوعی است . (فهرست مخزن الادویه ).
شعلعلغتنامه دهخداشعلع. [ ش َ ع َل ْ ل َ ] (ع ص ) دراز از مردم و از حیوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دراز. (مهذب الاسماء). شَعَنْلَع. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به شعنلع شود.
شعلهلغتنامه دهخداشعله . [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) اغورلو (یا اغوریور، اغونور) بیگ پسر امامقلی خان حاکم فارس . از گویندگان قرن یازدهم هجری بود و شاه صفی پس از کشتن پدرش به چشمان وی نیز میل کشید و او را به زندان افکند. شعله در زندان درگذشت . از اشعار اوست :خنده از گل گریه از ابر بهار آموختیم م
شعیلةلغتنامه دهخداشعیلة. [ ش َ ل َ ] (ع اِ) آتش سوزان در پلیته .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پلیته ٔ سوزان . ج ، شَعیل ، شَعْل ،شُعُل . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شهلهلغتنامه دهخداشهله . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ) پیرزن . (غیاث ). عجوز. سخت پیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) میش چشمی . سیاهی و کبودی یا سرخی در سیاهی چشم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شهلة شود. || (اِ) گوشت بسیار چرب . (برهان ). گوشت بغایت چرب را گویند.
شعلة ضوييةدیکشنری عربی به فارسیروشنايي خيره کننده و نامنظم , زبانه کشي , شعله زني , شعله , چراغ يانشان دريايي , نمايش , خود نمايي , باشعله نامنظم سوختن , از جا در رفتن
شعلة اُکسندهoxidizing flameواژههای مصوب فرهنگستانشعلة اُکسیسوخت گازی حاوی اکسیژن مازاد که محیطی اکسیدکننده را در اطراف و خارج مخروط شعله به وجود میآورد
شعلة کربندهcarburizing flameواژههای مصوب فرهنگستانشعلة اُکسیسوخت گازی کاهنده حاوی گاز سوختی مازاد که منطقهای پرکربن را در اطراف و خارج مخروط شعله به وجود میآورد نیز: شعلة کاهنده reducing flame
شعله آسالغتنامه دهخداشعله آسا. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب )مانند شعله . چون شعله . شعله وار. (یادداشت مؤلف ).
شعله رویلغتنامه دهخداشعله روی . [ ش ُ ل َ / ل ِ ](ص مرکب ) شعله رخ . تابنده روی . (ناظم الاطباء). شعله دیدار. شعله رخسار. (آنندراج ). و رجوع به شعله رخ شود.
شعله ورفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی آتش زبانهدار.۲. ویژگی چیزی که آتش در آن در گرفته باشد؛ شعلهخیز؛ شعلهدار؛ شعلهزن؛ شعلهناک.
شعلة ضوييةدیکشنری عربی به فارسیروشنايي خيره کننده و نامنظم , زبانه کشي , شعله زني , شعله , چراغ يانشان دريايي , نمايش , خود نمايي , باشعله نامنظم سوختن , از جا در رفتن
شعلة اُکسندهoxidizing flameواژههای مصوب فرهنگستانشعلة اُکسیسوخت گازی حاوی اکسیژن مازاد که محیطی اکسیدکننده را در اطراف و خارج مخروط شعله به وجود میآورد
شعلة کربندهcarburizing flameواژههای مصوب فرهنگستانشعلة اُکسیسوخت گازی کاهنده حاوی گاز سوختی مازاد که منطقهای پرکربن را در اطراف و خارج مخروط شعله به وجود میآورد نیز: شعلة کاهنده reducing flame
مشعلةلغتنامه دهخدامشعلة. [ م َ ع َ ل َ ] (ع اِ) مشعل . (منتهی الارب ). مشعله دان . ج ، مشاعل . (مهذب الاسماء). جایی که در آن آتش افروزند. (از اقرب الموارد). و رجوع به مَشْعَله شود.
مشعلةلغتنامه دهخدامشعلة. [ م ُ ع ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مُشعل . یقال : جراد مشعلة و کتیبة مشعلة؛أی متفرق . (منتهی الارب ). کتیبة مشعلة؛ سواران پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لشکری پراکنده . (مهذب الاسماء). و رجوع به مُشْعِل شود.