شقاقللغتنامه دهخداشقاقل . [ ش َ ق ُ ] (اِ) گزر صحرایی و هشفیفل . (ناظم الاطباء). اشقاقل . شقیقل . هشقیقل . ششقاقل . گزر بری . ریشه ٔ گزر بری . (فرهنگ فارسی معین ). زردک صحراییست و بهترین آن سطبر و سنگین و به زردی مایل باشد، اگر زن به خود گیرد بچه بیندازد و آنرا جزر اقلیطی خوانند. (برهان ) (آنن
شقیقللغتنامه دهخداشقیقل . [ ش َ قی ق ِ ] (ع اِ) اِشْقاقُل . (منتهی الارب ). شقاقل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). رجوع به اشقاقل و شقاقل شود.
شککاللغتنامه دهخداشککال . [ ش َ ک َ ] (هندی ، اِ) به معنی وقت شکر است که معروفترین تاریخهای هندوان است و آن تاریخ مرگ پادشاه غاصبی به همین نام بوده است . (از التفهیم ص 239).
شککاللغتنامه دهخداشککال . [ ش ِ ک َ ] (اِخ ) بزرگترین و معظم ترین پادشاهان هندوستان بوده . (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء). مردی بوده است که به غلبه کار گرفت و بر زمینهای ایشان [ هندوان ] مستولی شد و ایشان را همی بیازرد. چون او را بکشتند تاریخ از سال آسودن از وی کردند. (التفهیم ص <span c
شقاقلوسلغتنامه دهخداشقاقلوس . [ ش ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند. فساد عضو با نماندن حس ، چون حس برجای بود غانغرایا باشد. موت موضعی . (یادداشت مؤلف ).
شقیقللغتنامه دهخداشقیقل . [ ش َ قی ق ِ ] (ع اِ) اِشْقاقُل . (منتهی الارب ). شقاقل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). رجوع به اشقاقل و شقاقل شود.
شقاقلوسلغتنامه دهخداشقاقلوس . [ ش ِ ق ِ ] (معرب ، اِ) این کلمه مصحف لفظ یونانی سفاکلوس است و آنرا موت یا فساد عضوی خشک گویند. فساد عضو با نماندن حس ، چون حس برجای بود غانغرایا باشد. موت موضعی . (یادداشت مؤلف ).
ششقاقللغتنامه دهخداششقاقل . [ش َ / ش ِ ق ُ / ق ِ ] (معرب ، اِ) ریشه ٔ یکنوع درختی هندی . شقاقل و گزر صحرایی . (ناظم الاطباء). دارویی است .(مهذب الاسماء). زردک ریگی است و آن بیخی است پرگره با لزوجیت و اندک شیرینی ، پرورده ٔ آن م
اشقاقللغتنامه دهخدااشقاقل . [ اِ ق ُ ] (اِ) زردک صحرائی است و آنرا شقاقل بحذف اول نیز گویند. بهترین آن زرد و سطبر و سنگین باشد. قوت باه دهد. اگر زن آبستن بخود برگیرد، بچه بیندازد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). تخم گزر بیابانی . (بحر الجواهر). جزر بری . (تحفه ). شقاقل . نهسک .نهشل . گندگیاه .