شلیللغتنامه دهخداشلیل . [ ش َ ] (اِ) میوه ٔ خوشبو و گوارا و آبدار شبیه به شفتالو. (از غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). زلیق . شلیر. شفترنگ . رنگینان . تالانک . فرسک . شفتالوی بی پرز. شبته رنگ . و در شلیر، را به لام بدل شود. (یادداشت مؤلف ). درختی است ا
شلیللغتنامه دهخداشلیل . [ ش َ ] (ع اِ) پلاسی از پشم یا موی که بر کیمخت شتر پس پالان پوشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). شال و کفل پوش اسب . (از مهذب الاسماء). || پیراهنچه ای که در زیر زره پوشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جامه که در زیر زره پوشند. (فرهنگ
شلیلفرهنگ فارسی عمیددرختی از تیرۀ گلسرخیان، با میوهای لطیف و شیرین و شبیه زردآلو و به رنگ سرخ و زرد؛ شفترنگ؛ شفرنگ؛ مالانک؛ تالانک؛ تالانه؛ رنگینان؛ رنگینا.
شلیلفرهنگ فارسی معین(شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جامه ای است که در زیر زره پوشند. 2 - زره کوچک که در زیر زره بزرگ پوشیده می شود.
سلیللغتنامه دهخداسلیل . [ س َ ] (ع اِ) فرزند. بچه . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). بچه . (ناظم الاطباء). || شتربچه ٔ نوزاده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بچه ٔ ناقه در آن ساعت که بر زمین آید پیش از آنکه بدانند که نر است یا ماده و آنرا سلیل خوانندو خوار گویند. (تاریخ قم ص <sp
شلللغتنامه دهخداشلل . [ ش َ ل َ ] (ع اِ) داغ جامه که به شستن نرود. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || (اِمص ) راندگی . اسم است شل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشکی دست و تباهی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
شلللغتنامه دهخداشلل . [ ش َ ل َ ] (ع مص ) مصدر بمعنی شَل ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شل شود. || مثل ، در دعا گویند: لا شلل و لا شلال ؛ یعنی تباه مباد دست تو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به شلال شود. || درباره ٔ کسی که خوش تیر اندازد و
شلللغتنامه دهخداشلل . [ ش ُ ل َ / ل ُ ] (ع ص ) مرد شتاب و سبک درحاجت و نیکوصحبت خوش ذات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شلشل شود.
خنشلیللغتنامه دهخداخنشلیل . [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است . ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است ، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم ، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست : «کتاب شرح نکت الرموز» و «کت
خنشلیللغتنامه دهخداخنشلیل . [ خ َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
عفشلیللغتنامه دهخداعفشلیل . [ ع َ ش َ ] (ع ص ) مرد ثقیل و گران . (منتهی الارب ). مرد سنگین و انبوه .(از اقرب الموارد). عَفشل . و رجوع به عفشل شود. || درشت خوی . (منتهی الارب ). جافی و ثقیل . (اقرب الموارد). || گنده پیر فروهشته گوشت . (منتهی الارب ). عجوز سست گوشت . (از اقرب الموارد). || گلیم بس