شمشارلغتنامه دهخداشمشار. [ ش ِ ] (اِ) شاخه های کوچک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاخه های کوچک تازه راگویند که از درخت شمشاد برآید و برگ آن در نهایت سبزی ، لطافت و نزاکت باشد و از غایت نازکی میل به جانب زمین کند، لهذا شعرا آنرا به زلف خوبان تشبیه کرده اند. (برهان ) : <b
شمشارفرهنگ فارسی عمیدشاخههای تازه و نازک درخت شمشاد که زلف معشوق را به آن تشبیه کردهاند: ◻︎ فدای آن قد و زلفش که گویی / فروهشتهست از شمشاد شمشار (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۲).
چشمسارلغتنامه دهخداچشمسار. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چشمه سار. جائی که چشمه ٔ آب بسیار دارد. || سرچشمه . (ناظم الاطباء).
سمسارلغتنامه دهخداسمسار. [ س ِ ] (ع اِ) دلال و در عرف ، آنکه اجناس مختلفه مردم فروشد. (غیاث ). دلال که در میان بائع و مشتری سودا راست کند وفارسیان به معنی شخصی که چیزهای مختلف مردم فروشد، چون : سپر و شمشیر و زین و لگام و غیر آن استعمال نمایند. ج ، سماسرة. (آنندراج ). میانجی میان بایع و مشتری .
سمساردیکشنری عربی به فارسیدلا ل , سمسار , واسطه معاملا ت بازرگاني , واسطه , نفر وسط صف , ادم ميانه رو , معتدل
شمشادبویلغتنامه دهخداشمشادبوی . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که بوی و عطر مرزنجوش دارد. شمشاد که امروز ما می شناسیم بوی ندارد؛ ولی مرزنجوش یکی از ریاحین است ،یعنی اسپرمها و معطر است که از اینجا می توان حدس زدکه شمشاد همانگونه که بعضی نوشته اند دو معنی دارد: شمشاد معرو
بقسلغتنامه دهخدابقس . [ ب َ ق َ ] (ع اِ) درختی است که برگ و دانه آن به برگ و دانه ٔ مورد ماند یا درخت شمشاد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). گز مازک . (فرهنگ فارسی معین ). بقش یا بقسیس . (ابن بیطار). از بقسین و یابقسلون یونانی است و اهل شام شمشار و بفارسی شمشاد نامند و آن د
شمشادلغتنامه دهخداشمشاد. [ ش َ /ش ِ ] (اِ) درختی همیشه سبز و چوب آن در غایت سختی و نرمی . (ناظم الاطباء). اسم فارسی بقس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از برهان ). بقس . بقسیس . (نشوءاللغة ص 96). درخت معروف که از چوب آن شانه ٔ موی
لبیبیلغتنامه دهخدالبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بدین قصیده ک