شمیدنلغتنامه دهخداشمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) (از: شم عربی + یدن ، علامت مصدر فارسی ) بوییدن . و این از جمله ٔ لغات عربیه است که فارسیان در آن تصرف کرده تصریف نموده اند از عالم طلبیدن و فهمیدن ، زیرا که مأخوذ است از شم بمعنی بوییدن ؛ لیکن بعد نوشتن به تحقیق پیوست که شمیدن بمعنی بو کردن نیامده ،
شمیدنلغتنامه دهخداشمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) بیهوش گردیدن . (ناظم الاطباء)(برهان ). بیهوش شدن . (غیاث ) (آنندراج ) : پیشت بشمند و بی روان گردندشیران عرین چوشیر شادروان . منجیک . || آشفته شدن . پریشان گشتن . (ناظم الاطباء) (برهان ). پر
شمیدنفرهنگ فارسی عمید۱. ترسیدن.۲. رمیدن: ◻︎ گر آهویی بتا و کنار منت حرم / آرام گیر با من و از من چنین مشم (خفاف: شاعران بیدیوان: ۲۹۶).۳. بیهوش شدن: ◻︎ پیشت بشمند و بیروان گردند / شیران عرین چو شیر شادروان (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۵).۴. آشفته شدن.
شمیدنفرهنگ فارسی معین(شَ دَ) (مص ل .) 1 - ترسیدن ، رمیدن . 2 - بیهوش شدن . 3 - آشفته گشتن . 4 - بانگ و غریو برآوردن .
سمیدنلغتنامه دهخداسمیدن . [ س َ دَ ] (مص ) بو کردن و بوئیدن . (برهان ). بوئیدن . (اوبهی ). بو کردن . بوئیدن . بوی خوش دادن . (ناظم الاطباء).
پشمیدنلغتنامه دهخداپشمیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) شعوری از فرهنگ جهانگیری نقل میکند که این کلمه بمعنی پراکندن و جدا کردن است . لکن در جهانگیری یافت نشد.
چشمدانلغتنامه دهخداچشمدان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چشم خانه . (ناظم الاطباء). کاسه ٔ چشم . حدقه ٔ چشم . رجوع به چشمخانه شود.
شمیدهلغتنامه دهخداشمیده . [ ش َ دَ / دِ ] (ن مف ) بوییده . (برهان ). بوییده . مشموم . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شمیدن شود.
شمیدلغتنامه دهخداشمید. [ ش َ ] (مص مرخم ، اِمص ) شمیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به شمیدن شود. || آشفتگی . سرگردان شدگی . شمیدگی . || هراسیدگی . || حیرانی . سرگشتگی . || (ص ) مدهوش از عشق و از اندوه و اضطراب . (ناظم الاطباء). بمعنی بیهوش باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از لغت فرس اسدی ) (از انجمن آرا
شمفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] استعداد و توانایی درک و فهم در زمینۀ خاصی بدون یادگیری.۲. حس بویایی؛ شامه.۳. (بن مضارعِ شمیدن) = شمیدن۲۴. [قدیمی] رایحه؛ بو.
نکهلغتنامه دهخدانکه . [ ن َک ْه ْ ] (ع مص ) دم برزدن بر بینی . هه کردن بر بینی دیگری تا بوی دهان معلوم کند. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شمیدن بوی دهان را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بوییدن بوی دهان کسی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || (به صیغه
آشمیدنلغتنامه دهخداآشمیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) مخفف آشامیدن : خوش دل شد و آرمید با اوهم خوردو هم آشمید با او.نظامی .
پشمیدنلغتنامه دهخداپشمیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) شعوری از فرهنگ جهانگیری نقل میکند که این کلمه بمعنی پراکندن و جدا کردن است . لکن در جهانگیری یافت نشد.