شمیزلغتنامه دهخداشمیز. [ ش َ ] (ص ، اِ) کشتکار. زارع . زراعت کننده . کشاورز. (ناظم الاطباء). مُزارع . زراعت کننده . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
شمیزلغتنامه دهخداشمیز. [ ش ُ ] (اِ) زمینی که برای زراعت و کشاورزی آراسته باشند. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا).
شمیزلغتنامه دهخداشمیز. [ ش ُ ] (فرانسوی ، اِ) پوشه . (لغات فرهنگستان ). لفافه ٔ کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند. پوشه . (فرهنگ فارسی معین ). در فرانسه بمعنی پیراهن است و سابقاً در فارسی پوشه را می گفتند. (از لغات فرهنگستان ). رجوع به ماده ٔ پوشه شود. || نوعی صفحات کاغذی ضخیم تر از ور
شمیزفرهنگ فارسی عمید۱. پیراهن زنانه دارای آستینهای بلند و یقۀ مردانه.۲. نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتابها استفاده میشود.۳. [منسوخ] = پوشه
سمیزلغتنامه دهخداسمیز. [ س َ ] (اِ) به معنی دعا باشد که در برابر نفرین است . (برهان ) (آنندراج ). از لغت دساتیری است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 253 شود.
شمزلغتنامه دهخداشمز. [ ش َ ] (مص ، اِمص ) نفرت نفس از چیزی که ناخوش دارد آنرا. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوری کردن از چیزی به سبب ناخوش داشتن آن . (از اقرب الموارد).
شمشلغتنامه دهخداشمش . [ ش َ م َ ] (اِخ ) رب النوع آفتاب که معبد محتشمی داشته مشتمل بر سیصد تالار و اتاق . (از ایران باستان ج 1 ص 54) : پس در حقیقت مغان عهد ساسانی ... مهر را ستایش می کرده اند و این مه
شمشلغتنامه دهخداشمش . [ ش ُ / ش ِ ] (اِ) طلا و نقره ٔ گداخته و در ناوچه ٔ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). خفچه . سوفچه . سبیکه . شوش . شوشه . اسروع . (یادداشت مؤلف ). قطعه ٔ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولا
شمظلغتنامه دهخداشمظ. [ ش َ ] (ع مص ) آمیختن سخن نرم را با سخن درشت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || برانگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نرم جنبانیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آمیختن . || بازداشتن . (منته
پوشهفرهنگ فارسی عمید۱. پرده.۲. هرچیزی که چیزی را بپوشاند.۳. لفافه که نوشتههای راجعبه یک موضوع را در آن بگذارند؛ شمیز.
شومیزلغتنامه دهخداشومیز. (اِ) شومز. زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند. (برهان ). شمیز. زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند. (فرهنگ جهانگیری ). شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده . شمیز. شومیزه . شوریز. (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). جهانگیری گوید
دشمیزلغتنامه دهخدادشمیز. [ دَ ] (اِ) نقیض و ضد. (برهان ). || عناصر اربعه ، که خاک و آب و هوا و آتش باشد چه اینها نقیضانند. (از برهان ). اما این لغت برساخته ٔ دساتیر است . (فرهنگ دساتیر ص 245).
رشمیزلغتنامه دهخدارشمیز. [ رَ ] (اِ) ارضه . ارضة. جانورکی چوب خواره . (ناظم الاطباء). کرمی است چوب خوار که به عربی ارضة و به هندی دیمک گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کرم چوب خوار. (انجمن آرا). ریمین . (لغت محلی شوشتر). جانوری است چوب خواره که بعربی ارضه گویند. (برهان ) (از فرهنگ خطی ) (از ل
هشمیزلغتنامه دهخداهشمیز. [ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج دارای 900 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).