شنارلغتنامه دهخداشنار. [ ش َ ] (ع اِ) عیب بدتر و عار. (از منتهی الارب ). بدترین عیب و عار. (از اقرب الموارد). || دشمنی کردن باشد و دشمن داشتن یعنی با کسی و چیزی بد بودن . (برهان ). || امر مشهور به بدی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فضاحت و بی آبرویی و رسوایی و بدنامی و ننگ و عار. (ناظم ا
شنارلغتنامه دهخداشنار. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) شنا.شناوری . آب ورزی . سباحت . (ناظم الاطباء) : یکی گفت مردی سوی رودباربرود اندرون شد همی بی شنار. ابوشکور.|| تنک آبی از دریا و یا رودخانه که تهش نمایان بو
شنارفرهنگ فارسی عمید= شنا: ◻︎ بدو گفت مردی سوی رودبار / به رود اندرون شو همی بیشنار (ابوشکور: صحاحالفرس: شنار).
شنارفرهنگ فارسی عمید۱. عار؛ ننگ؛ زشتترین عیب.۲. شوم؛ نامبارک: ◻︎ زآنکه بیشُکری بُوَد شوم و شنار / میبرد بیشکر را در قعر نار (مولوی: ۷۳).
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س َ / س ِ ] (اِ) تنک آبی از دریا که تهش نمایان بود و گل داشته باشد تا کشتی در آن بند شود وبایستد و نگذرد و بیم شکستن دهد. (برهان ). موضعی است از بحر که آبش تنک باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود. (آنندراج ) <span
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س ُ ] (اِ) زن پسر که عروس باشد و بترکی گلن خوانند و بهندی زرگر را گویند. (برهان ) (جهانگیری ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) لغت هندی الاصل است به معنی آرایش که زنان کنند و آنرا بفارسی هرهفت گویند، زیرا که تمام آن از هفت چیز میباشد. (آنندراج ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) همراه و رفیق پس در این صورت دو کس که با هم بجایی روند هم سنگار یکدیگر باشند وهمچنین اگر در کشتی در دریا با هم براه روند نیز هم سنگار خواهند بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
شناریلغتنامه دهخداشناری . [ ش ُ را ] (ع اِ) گربه . (منتهی الارب ). عَلَم است برای گربه . (از اقرب الموارد).
شنا کردنلغتنامه دهخداشنا کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سباحت . خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیله ٔ حرکات دست و پا. آب بازی کردن : طَمْطَمة؛ شنا کردن . عوم . (منتهی الارب ). رجوع به شناب ، شنار، شنا و شنو شود. || انجام دادن نوعی ورزش که در اصطلاح ورزشکاران قدیم شنا گویند. (یادداشت مؤ
رودبارلغتنامه دهخدارودبار. (اِ مرکب ) جایی که در آن رودخانه ٔ بسیار جاری باشد. (برهان قاطع). جایی که رودهای بسیار دارد. (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ). جایی که درآن نهرها و رودخانه های زیاد جاری باشد. (ناظم الاطباء). || رودخانه های بزرگ . (برهان قاطع). رودخانه ٔ بزرگ و نهر عظیم . (ناظم الاطباء) <s
اندرونلغتنامه دهخدااندرون . [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی اندر که ترجمه ٔ «فی » است . (آنندراج ). در. دراین حال . بعد از مدخول «به » می آید و آنرا تفسیر میکند مانند بخاک اندرون [ = اندر(در) خاک ] : به آتش درون بر مثال سمندربه آب اندرون برمثال نهنگان . <p cla
رودلغتنامه دهخدارود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). نهر عظیم و سیال . (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش نهر و شط است . (از فرهنگ ن
شناریلغتنامه دهخداشناری . [ ش ُ را ] (ع اِ) گربه . (منتهی الارب ). عَلَم است برای گربه . (از اقرب الموارد).
اشنارلغتنامه دهخدااشنار. [ اُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه که در 11هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 8هزارگزی شوسه ٔ میانه - تبریز واقع است . محلی کوهستانی ، معتدل و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="lt