شناگرلغتنامه دهخداشناگر. [ ش ِ گ َ ] (ص مرکب ) آشناگر. آشناور. شناور. شنوگر. آب ورز. سباح . آب باز. شناکننده . او که شنا کند. (یادداشت مؤلف ). کسی که در آب شنا کند. آب آشنا.- امثال : آب نمی بیند اگرنه شناگر قابلی است . || آنکه شغلش
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س َ / س ِ ] (اِ) تنک آبی از دریا که تهش نمایان بود و گل داشته باشد تا کشتی در آن بند شود وبایستد و نگذرد و بیم شکستن دهد. (برهان ). موضعی است از بحر که آبش تنک باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود. (آنندراج ) <span
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س ُ ] (اِ) زن پسر که عروس باشد و بترکی گلن خوانند و بهندی زرگر را گویند. (برهان ) (جهانگیری ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) لغت هندی الاصل است به معنی آرایش که زنان کنند و آنرا بفارسی هرهفت گویند، زیرا که تمام آن از هفت چیز میباشد. (آنندراج ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) همراه و رفیق پس در این صورت دو کس که با هم بجایی روند هم سنگار یکدیگر باشند وهمچنین اگر در کشتی در دریا با هم براه روند نیز هم سنگار خواهند بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
اشناگرلغتنامه دهخدااشناگر. [ اَ گ َ ] (ص مرکب ) شناگر. سباح . اشناور. شناور. بر آب رونده . (سروری ). و رجوع به اشناور شود.