شنغارلغتنامه دهخداشنغار. [ ش ُ ] (اِ) شنقار. به زبان رومی پرنده ای باشد از جنس سیاه چشم و شبیه به چرغ و بیشتر پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). سنقر . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شنقار شود.
سنغرلغتنامه دهخداسنغر. [ س ُ غ ُ ] (اِخ ) ابن مودود. رجوع به سنقر، سنقربن مودود، سلاجقه و سلجوقیان شود.
شنغیرلغتنامه دهخداشنغیر. [ ش ِ ] (ع ص ) بدخوی پلیدزبان .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شهوت پرست . || گستاخ و بی حیا. (ناظم الاطباء).
شنقارلغتنامه دهخداشنقار. [ ش ُ ] (اِ) شنغار. سنقر. بمعنی شنغار است که جانور سیاه چشم شبیه به چرغ باشد و سلاطین شکار فرمایند. (برهان ). نام طائر شکاری سفیدرنگ برابر با عقاب لیکن در قوت از عقاب زیاده و بسیار کمیاب است و این لفظ ترکی است و در رسم الخط ترکی شونقار نویسند. (از غیاث اللغات ) (آنندرا
ذوات المخلبلغتنامه دهخداذوات المخلب . [ ذَ تُل ْ م ِ ل َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) پنجه و چنگال داران از جانوران چون گربه و ببر و پلنگ و شیر و مانند آن . و چنگل داران از مرغان شکاری یعنی جوارح طیور چون باز و شاهین و شنغار و جز آن و در السامی فی الاسامی گوید: ذوات المخلب ؛ مرغان و ددگان .
آق سنقرلغتنامه دهخداآق سنقر. [ س ُ ق ُ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از ترکی ِ آق ، سپید + سُنقر، شنگار و شنغار، نام یکی از جوارح طیور) صاحب برهان گوید: مرغی باشد شکاری از جنس شاهین و چرخ بحری ، و لقب پادشاهان ترک نیز بوده ، و کنایه از روز و آفتاب هم هست و گویند این لقب ترکیست - انتهی . مقابل قره سنقر.و
شاهبازلغتنامه دهخداشاهباز. (اِ مرکب ) شهباز. بازی باشد سفید و بزرگ و پادشاهان با آن شکار کنند و آن را بترکی طوغان خوانند. (برهان قاطع). باز سفید بزرگ که پادشاهان با آن شکار میکردند. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). باز سپید. (شرفنامه ٔ منیری ). شنغار. شنقار. (برهان ). این پرنده برنگهای زرد