شنگارلغتنامه دهخداشنگار. [ ش َ ] (اِ) گیاهی است که بیخش سطبرو برگش سیاه می باشد و به سرخی مائل است ، معرب آن شنجار است و به عربی شجرةالدم خوانند. (از برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از آنندراج ). معرب آن شنجار است . (منتهی الارب ) (از انجمن آرا). نباتی است برگ آن مزغب خشن تیزاطراف و خاردار
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س َ / س ِ ] (اِ) تنک آبی از دریا که تهش نمایان بود و گل داشته باشد تا کشتی در آن بند شود وبایستد و نگذرد و بیم شکستن دهد. (برهان ). موضعی است از بحر که آبش تنک باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود. (آنندراج ) <span
سنارلغتنامه دهخداسنار. [ س ُ ] (اِ) زن پسر که عروس باشد و بترکی گلن خوانند و بهندی زرگر را گویند. (برهان ) (جهانگیری ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) لغت هندی الاصل است به معنی آرایش که زنان کنند و آنرا بفارسی هرهفت گویند، زیرا که تمام آن از هفت چیز میباشد. (آنندراج ).
سنگارلغتنامه دهخداسنگار. [ س َ ] (اِ) همراه و رفیق پس در این صورت دو کس که با هم بجایی روند هم سنگار یکدیگر باشند وهمچنین اگر در کشتی در دریا با هم براه روند نیز هم سنگار خواهند بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ).
رنگ شَنگارalkannet/ alkanet, orcanella, alkannin, alkannaواژههای مصوب فرهنگستانمادهای رنگی که از ریشۀ گیاه شَنگار گرفته میشود متـ . شَنگار