شوککلغتنامه دهخداشوکک . [ ک َ ] (اِ) شنگرک ، یعنی بادریسه . (فرهنگ رشیدی ). بادریسه ٔ دوک و شولک نیز آمده وآن را شنگرک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شوکل . بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرک شود.
شنکرکلغتنامه دهخداشنکرک .[ ش َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از رایان هند که به مدد افراسیاب رفته و افراسیاب وی را به یاری پیران ویسه فرستاد. (ناظم الاطباء). شنگرک . و رجوع به شنگرک شود.
شنگوکلغتنامه دهخداشنگوک . [ ش َ ] (اِ) مصحف شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).شنگور. شنلوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند که بعربی فلکه گویند. شنلوک . (از برهان ) (از آنندراج ).
شنکرکلغتنامه دهخداشنکرک . [ ش َ رَ ] (ص ) شنگرک . شوخ و ظریف . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگ شود. || (اِ) دزدو راهزن . (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ شود. || خرطوم فیل . (ناظم الاطباء). رجوع به شنگ شود.