شنگللغتنامه دهخداشنگل . [ ش َ گ َ ] (اِ) جنسی از غله باشدو آن را مشنگ نیز گویند. (جهانگیری ). جنسی از غله را گویند. (برهان ). اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی شر نامند. شنگ (در معنی غله ). (رشیدی ). بمعنی غله که او را شنگ گویند. (از آنندراج ). || دزد و راهزن . (برهان ). رجوع به
شنگللغتنامه دهخداشنگل . [ ش َ گ َ ] (اِخ ) نام قبیله ای بوده است در سیستان مقیم اوق : باز میان مردمان اوق تعصب شنگل و زاتورق افتاد اندر سنه ٔ احدی و اربعین [ و ثلاثمائة ] و بوالفتح آنجا شدو ایشان را از آن زجر کرد. (تاریخ سیستان ص 325).
شنگللغتنامه دهخداشنگل . [ ش َ گ ُ ] (اِ) شنکل . شنگول . شنگوله . دزد و راهزن و عیار. (برهان ). عیار و راهزن . (غیاث ). بمعنی شنگ . (جهانگیری ). || (ص ) شوخ . (غیاث ) (رشیدی ). بمعنی شنگول و شنگله و شنگ . (انجمن آرا).
شنگللغتنامه دهخداشنگل . [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب آمده بود. (برهان ). نام یکی از سلاطین هند. (ولف ). در شاهنامه نام یکی از شاهان هندوستان است که به مدد افراسیاب برای جنگ با ایران آمده بود. (فرهنگ نظام ) : چو غرچه ز سکسار و شنگل ز هنده
شنگلفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] شنگ؛ شوخ.۲. [قدیمی] ظریف؛ زیبا.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] عیار.۴. (اسم، صفت) [عامیانه] سرخوش؛ سرمست.
نشانک تحلیلی، سیگنال تحلیلیanalytic signalواژههای مصوب فرهنگستانتابعی مختلط که بخشهای حقیقی و موهومی آن تبدیل هیلبرت یکدیگر بهشمار میآیند
نشانک مغناطیسی،سیگنال مغناطیسیmagnetic signalواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفة اندازهگیریشدهای از میدان مغناطیسی مشاهدهشده
پالایة نشانک تحلیلی،پالایة سیگنال تحلیلیanalytic signal filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوارزمی/ الگوریتم پردازش که سه گرادیان متعامد میدان مغناطیسی کل را برای بهدست آوردن نشانک تحلیلی/ سیگنال تحلیلی محاسبه میکند
روش نشانک تحلیلی،روش سیگنال تحلیلیanalytic signal methodواژههای مصوب فرهنگستانروشی بر پایة شیوههای مختلف پردازش براساس مفهوم نشانک تحلیلی/ سیگنال تحلیلی
شنگلکلغتنامه دهخداشنگلک . [ ] (اِ) اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی «شر» نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
شنگلهلغتنامه دهخداشنگله . [ ش َ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) مطلق خوشه را گویند اعم از خوشه ٔ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان ) (از فرهنگ نظام ) (جهانگیری ). زنگله . چلازه . خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشه ٔ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف ) <span class=
شنگلیانلغتنامه دهخداشنگلیان . [ ش َ گ َ ] (اِخ ) افراد منسوب به شنگل که نام قبیله ای است در سیستان . رجوع به تاریخ سیستان ص 364، 365، 367 شود.
شنگلیللغتنامه دهخداشنگلیل . [ ش َ گ َ ] (اِ) زنجبیل . (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). ظاهراً مصحف شنگبیل . شنگویر، شنگبیز، شنگویل و شنگبیل ؛ بوزن و بمعنی زنجبیل که معرب آن است . (رشیدی ). رجوع به شنگبیز شود. (حاشیه ٔبرهان چ معین ). زنجبیل . زنجفیل . (یادداشت مؤلف ).
شنگلهفرهنگ فارسی عمید۱. ریشۀ پرده و دستار و جامه.۲. خوشه.۳. خوشۀ جو یا گندم.۴. خوشۀ انگور.۵. خوشۀ خرما: ◻︎ درخت خرما صد خار زشت دارد و خشک / اگر دو شنگله خرمای خوب و تر دارد (ناصرخسرو: ۲۷۹).
منگللغتنامه دهخدامنگل . [ م َ گ ُ ] (اِ) دزد و راهزن و آن را شنگل نیز گویند و دور نیست که شنگل و منگل مرادف باشند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در صحاح الفرس به همین معنی آمده . رشیدی احتمال میدهد مصحف «شنگل » باشد. مؤلف فرهنگ نظام این احتمال را بعید می داند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
شنکللغتنامه دهخداشنکل . [ ش َ ک ُ ] (اِ) شنگل . دزدان راه زن باشند. (اوبهی ). دزد راهزن و عیار. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب رفته بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگل شود.
شنکللغتنامه دهخداشنکل . [ ش َ ک َ ] (اِ) شنگل . نوعی از غله . (از ناظم الاطباء). || دزد و راهزن . (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفارة به معنی بدخوی و فاحش ، تعریب شَنْکُل و به معنی دزد شریر است . (الالفاظ الفارسیة المعربة ص 103). و رجوع به شنگل شود.
سپینودفرهنگ نامها(تلفظ: sepinud) (در اعلام) دختر پادشاه هند (شنگل) و زن بهرام گور ، از بانوان باستانی که نامش در شاهنامه آمده است .
شنگل و منگللغتنامه دهخداشنگل و منگل . [ ش َ گ ُ ل ُ م َ گ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شنگ و مشنگ هر دو به یک معنی . دزد و راهزن . (لغت فرس اسدی ). نام دزدان . (حاشیه ٔلغت فرس اسدی ). نام دو حرامی چون شنگ و مشنگ . (یادداشت مؤلف ). و در حکایتی که زنان کودکان خرد را گویند نام دو بزغاله که مادر آنان به
شنگل آبادلغتنامه دهخداشنگل آباد. [ ش َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. سکنه ٔ آن 500 تن . محصول آن غلات و میوه . آب آن از چشمه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
شنگلکلغتنامه دهخداشنگلک . [ ] (اِ) اسم فارسی کرسنه است که به فارسی مشنگ و به هندی «شر» نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
شنگلهلغتنامه دهخداشنگله . [ ش َ گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) مطلق خوشه را گویند اعم از خوشه ٔ خرما و انگور و گندم و جو. (برهان ) (از فرهنگ نظام ) (جهانگیری ). زنگله . چلازه . خوشه های خرد انگور و خرما که از مجموع آنهاخوشه ٔ بزرگ شکل گیرد. (یادداشت مؤلف ) <span class=
شنگلیانلغتنامه دهخداشنگلیان . [ ش َ گ َ ] (اِخ ) افراد منسوب به شنگل که نام قبیله ای است در سیستان . رجوع به تاریخ سیستان ص 364، 365، 367 شود.