شنیدنلغتنامه دهخداشنیدن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص ) شنفتن . شنودن . نیوشیدن . استماع . گوش کردن . گوش دادن . گوش داشتن . (یادداشت مؤلف ). سماع . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ) (تاج المصادر بیهقی ). سمع، یعنی سخن را گوش کردن . (غیاث اللغات ) :</
سندینلغتنامه دهخداسندین . [ س َ ن َ دَ ] (اِخ ) لقبی است برای سیدعبداﷲ بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی ، دو تن از علمای اوان نهضت مشروطیت ایران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به سیدعبداﷲ بهبهانی و سیدمحمد طباطبائی شود.
شندنلغتنامه دهخداشندن . [ ش ِ ن ُ دَ ] (مص ) بشندن . شنیدن . بشنیدن . مخفف شنودن : گریزان به بالا چرا برشدی چو آواز شیر ژیان بشندی . فردوسی .از آن پس همه رای با او زدی سخن هرچه گفتی پدر بشندی . فردوسی .</p
شنگیدنلغتنامه دهخداشنگیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) جنبیدن سر و گوش . خواستار شوخی و بازی و تفریح و عیش و نشاط بودن . داشتن هوسهایی که معمولاً جوانان و نوجوانان از دختران و پسران نوبلوغ از آنها برخوردارند. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).- شنگیدن دل برای چیزی یا کسی ؛ خواهان آ
شنیدنیلغتنامه دهخداشنیدنی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص لیاقت ) لایق شنیدن . (یادداشت مؤلف ). قابل شنیدن . شنودنی : اخبار شنیدنی . داستان شنیدنی . (فرهنگ فارسی معین ).
دشنام شنیدنلغتنامه دهخدادشنام شنیدن . [ دُ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) ناسزا شنیدن . برشمرده شدن . فحش خوردن .
inaudibleدیکشنری انگلیسی به فارسیقابل شنیدن نیست، غیر قابل شنیدن، غیر مسموع، غیر قابل شنوایی، نارسا، شنیده نشده
شنیدنیلغتنامه دهخداشنیدنی . [ ش َ / ش ِ دَ ] (ص لیاقت ) لایق شنیدن . (یادداشت مؤلف ). قابل شنیدن . شنودنی : اخبار شنیدنی . داستان شنیدنی . (فرهنگ فارسی معین ).
دشنام شنیدنلغتنامه دهخدادشنام شنیدن . [ دُ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) ناسزا شنیدن . برشمرده شدن . فحش خوردن .
خبر شنیدنلغتنامه دهخداخبر شنیدن . [ خ َ ب َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع بر امری پیدا کردن . خبری را شنیدن . بخبری راه بردن . شنیدن خبر چیزی : آمدنداز خبر شنیدن اوصدهزار آدمی بدیدن او. نظامی .|| علم
زخم زبان شنیدنلغتنامه دهخدازخم زبان شنیدن . [ زَ م ِ زَ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) طعنه و ملامت شنیدن . سخریه شدن . مورد زخم زبان قرار گرفتن . ناسزا شنیدن . (در تداول عامه ) فحش خوردن : صد زخم زبان شنیدم از تویک مرهم دل ندیدم از تو. <
زخمه شنیدنلغتنامه دهخدازخمه شنیدن . [ زَ م َ / م ِ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) سماع . گوش به آهنگ ساز دادن . سماع کردن (در این ترکیب ، زخمه بمعنی آوای ساز است ) : خوشک خوشک می میخورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه و